. . . به نگاه او مي سپارمت ...

تبسم شيرين عشق
گوشه اي از نگاه خداست
تنها به نگاه او مي سپارمت ...
برچسب: ،
ادامه مطلب
تبسم شيرين عشق
گوشه اي از نگاه خداست
تنها به نگاه او مي سپارمت ...
مثل يك قطره ي آب
مثل يك قطره به سوي تو چكيدم
و تو را غربت رعد وجودم لرزاند
و چنان موج صدايم به سكوتت تابيد
كه تو فرياد زدي
ليك گوشي نشنيد
و من اندازه يك قطره به قلبت خوردم
ليك آواز مرا جز خودم هيچ كسي گوش نداد
آسمان قلبت ابر پر باران گشت
و من از چشم تو بر گونه ي تو غلتيدم
و از آنجا به سر نامه ي ننوشته ي خود
كه در آن حادثه ها مي لرزيد
و كلامش همه معراج جدايي ها بود
من از آن قلب تهي به سر نامه ي غمگين جدايي رفتم
و در آن لحظه چنان خشكيدم
كه دگر قطره نبودم
ورقي خشك و مچاله به لب پنجره ي تنگ قفس بودم و بس
و تو يادي خاموش در ميان قلبت
قطره اي تازه چكيد
واي بر من كه چنان لرزاندم
و چنين گشتم تنها ماندم
واي برمن ...
با تب تنهايي جانكاه خويش
زير باران مي سپارم راه خويش
شرمسار ار مهرباني هاي او
مي روم همراه باران كو به كو
چيست اين باران كه دلخواه من است؟
زير چتر او روانم روشن است ...
چشم دل وا ميكنم
قصه ي يك قطره باران را تماشا مي كنم
در فضا
همچو من در چاه تنهايي رها
مي زند در موج حيرت دست و پا
خود نميداند كه مي افتد كجا!
در زمين
همزباني ظريف و نازنين
مي دهند از مهرباني جا به هم
تا بپيوندند چون دريا به هم !
قطره ها چشم انتظاران هم اند
چون به هم پيوست جان ها بي غم اند
هر حبابي، ديده اي در جستجوست
چون رسد هر قطره ، گويد: دوست !دوست !..
مي كنند از عشق هم قالب تهي
اي خوشا با مهرورزان همرهي!
با تب تنهايي جانكاه خويش
زير باران مي سپارم راه خويش
سيل غم در سينه غوغا مي كند
قطره ي دل ميل دريا مي كند
قطره ي تنها كجا ، دريا كجا..؟
دور ماندم از رفيقان تا كجا !
همدلي كو ؟ تا شوم همراه او..
سر نهم هر جا كه خاطر خواه او !
شايد از اين تيرگي ها بگذريم
ره به سوي روشنايي ها بريم
مي روم ، شايد كسي پيدا شود...
بي تو، كي اين قطره دل ، دريا شود ؟؟
« فريدون مشيري »
شب پر از ترانه مي شه با تو
قصه ي عاشقانه مي شه با تو
باغ پاييزي تنهايي من
باغ پر جوانه مي شه با تو
با تو از خاطره ها سرشارم
با تو تا آخر ِ شب بيدارم
عشق من
دست تو يعني خورشيد
گرمي دست تو رو كم دارم
با تو بودن ، با تو موندن
با تو رفتن آرزومه
هر جا باشي ، هر جا باشم
چشماي تو رو به رومه
پرم از حس رسيدن با تو
عاشق ستاره چيدن با تو
همه قصه ها به آخر رسيدن
ناتمومه قصّه ي من با تو
با تو مي شه شب تاريكو شكست
مي شه تا هميشه چشم به رات نِشست
با تو مي شه زندگي رو دوره كرد
دل به لحظه هاي تنهايي نبست
با تو بودن ، با تو موندن
با تو رفتن آرزومه
هر جا باشي ، هر جا باشم
چشماي توروبه رومه