ورقی خشک و مچاله به لب پنجره ی تنگ قفس . . .

مثل یک قطره ی آب
مثل یک قطره به سوی تو چکیدم
و تو را غربت رعد وجودم لرزاند
و چنان موج صدایم به سکوتت تابید
که تو فریاد زدی
لیک گوشی نشنید
و من اندازه یک قطره به قلبت خوردم
لیک آواز مرا جز خودم هیچ کسی گوش نداد
آسمان قلبت ابر پر باران گشت
و من از چشم تو بر گونه ی تو غلتیدم
و از آنجا به سر نامه ی ننوشته ی خود
که در آن حادثه ها می لرزید
و کلامش همه معراج جدایی ها بود
من از آن قلب تهی به سر نامه ی غمگین جدایی رفتم
و در آن لحظه چنان خشکیدم
که دگر قطره نبودم
ورقی خشک و مچاله به لب پنجره ی تنگ قفس بودم و بس
و تو یادی خاموش در میان قلبت
قطره ای تازه چکید
وای بر من که چنان لرزاندم
و چنین گشتم تنها ماندم
وای برمن ...
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: