چرا وقتي كه آدم تنها ميشه ، غم و غصه اش قد يه دنيا ميشه ...؟
ميره يه گوشه ي پنهون ميشينه ، اونجارو مثل يه زندون مي بينه ...
به سراغ من اگر مي آييد
پشت هيچستانم .
پشت هيچستان جايي ست
پشت هيچستان رگ هاي هوا ، پر قاصدك هايي ست
كه خبر مي آرند ، از گل واشدۀ دور ترين بوتۀ خاك
روي شن ها هم ، نقش هاي سم اسبان سواران ظريفي است
كه صبح به سر تپۀ معراج شقايق رفتند
پشت هيچستان ، چتر خواهش باز است
تا نسيم عطشي در بن برگي بدود
زنگ باران به صدا در مي آيد
آدم اينجا تنهاست
و در تنهايي ، سايۀ ناروني تا ابديت جاري ست