. . . ياران نمي دانند كه من دريايي از دردم ...

نگاه ساكت باران
به روي صورتم دزدانه مي لغزد
ولي ياران نميدانند
كه من دريايي از دردم . .
به ظاهر گر چه مي خندم
ولي اندر سكوت تلخ مي گريم . . .
برچسب: ،
ادامه مطلب
نگاه ساكت باران
به روي صورتم دزدانه مي لغزد
ولي ياران نميدانند
كه من دريايي از دردم . .
به ظاهر گر چه مي خندم
ولي اندر سكوت تلخ مي گريم . . .
اي خدايا گله دارم كه رهايم كردي...
من نبودم كه چنين !!!
به تو گفتم كه چنانم و چنانم كردي...
اي خدا من كه نگفتم گنهي هيچ ندارم
هيچ داني كه تو خود غرق گناهم كردي؟
تو مرا پس نزدي؟
هر چه گفتم كه خدايا...!
نسپردي به من آن گوش كه بايد بسپاري
و رهايم كردي
روزگاري كه گذشت
باز دستهايم به سراغت آمد
سر به پائين و هزاران افسوس...
به تو گفتم كه خدايا...!
تو مرا زود رها از چه بلايم كردي
به تو گفتم كه غلط كردم و صد بار نگفتم؟
به تو گفتم و تو آرام صدايم كردي
نفس آسوده ز تن گشت رها...
دست من باز به سمت تو رها گشت
ليك اين بار تو دعايم كردي...
اي مرغ سحر عشق ز پروانه بياموز
كان سوخته را جان شد و آواز نيامد
اين مدعيان در طلبش بي خبرانند
آن را كه خبر شد خبري باز نيامد
پدر دستهـــــاي تـــــو گهواره من
دو چـــــشم تو چــــراغ خونه من
بجزء تـــــو از همــــه دنيا بـــريدم
كه عاشــــق تر ز تو هــرگز نديدم
پـــــــــدر اي قبله راه سعــــــادت
نــدارم ذره اي از تــــــو شــــكايت
تو رو هم چــون نفسها دوست دارم
كه جون مـــــن تويي تا بي نهايت
پشت اين پرده
مي دانستم چيزي هست
مي ديدم تكان مي خورد
مي ديدم قلبش موج بر مي دارد
نمي دانستم
وحشتناك تر از هر چيزي مي تواند باشد
چيزي كه
مي بيني
نيست . . . !!!
خداوند روز اول آفتاب را آفريد
روز دوم دريا
روز سوم صدا را
روز چهارم رنگ ها را
روز پنجم حيوانات
روز ششم انسان را
و روز هفتم خداوند انديشيد ديگر چه چيزي را نيافريده است
پس تو را براي من آفريد . . .
در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم
عاشق نمي شوي كه ببيني چه مي كشم
با عقل ، آب عشق ، به يك جو نمي رود
بيچاره من كه ساخته از آب و آتشم!
ديشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبح است و سيل اشك به خون شسته بالشم
پروانه را شكايتي از جور شمع نيست
عمري است در هواي تو مي سوزم و خوشم
لب بر لبم بنه به نوازش دمي چو ني
تا بشنوي نواي غزل هاي دلكشم
قرار نبود اين همه تو فكر باشم
قرار نبود اين همه بي خوابي بكشم
قرار نبود اين قدر تو خودم باشم
قرار نبود از سالاد كاهو كه آنقدر دوستش داشتم بدم بياد
قرا بود اين طور شوم ؟
آرام ترين خواب جهان را تجربه مي كردم
تا تو آمدي ،
و كابوس عشقم
آغاز شد . . .