شيشه ي پنجره را باران شست
از دل من اما چه كسي نقش تو را خواهد شست...؟
چه بگويم با تو ؟
دلم از سنگ كه نيست
گريه در خلوت دل ، ننگ كه نيست
چه بگويم با تو ؟
كه سحرگه دل من باز از دست تو اي رفته ز دست
سخت در سينه به تنگ آمده بود
انتهاي آبيم را يك نفر دزديد و رفت
يك نفر از رد پاي مانده ام ترسيد و رفت
تا به آن دم هيچ كس تنهاييم را باور نداشت
يك نفر با يك نظر تنهاييم فهميد و رفت
كس لبان تلخ من را لحظه اي خندان نديد
يك نفر از تلخي لبهاي من خنديد و رفت
گريه هايم گونه هايم را همان شب زير باران خيس كرد
يك نفر از خشكي چشمان من گرييد و رفت
خواب بودم خواب هايم آبي آبي شدند
انتهاي آبيم را يك نفر دزديد و رفت
اين روزا عادت همه رفتن و دل شكستنه
درد تموم عاشقا پاي كسي نشستنه
اين روزا مشق بچه ها يه صفحه آشفتگيه
گرداي رو آينه ها فقط غم زندگيه
اين روزا درد عاشقا فقط غم نديدنه
مشكل بي ستاره ها يه كم ستاره چيدنه
اين روزا كار گلدونا از شبنمي تر شدنه
آرزوي شقايقا يه شب كبوتر شدنه
اين روزا آسمونمون پر از شكسته باليه
جاي نگاه عاشقت باز توي خونه خاليه
بايد اينجور نوشت : هر گلي هم باشي چه شقايق چه گل پيچك و ياس ، زندگي اجبار است...
قاصدك باز اگر برگشتي
و اگر پرسيدت ز فلاني چه خبر
تو خودت حال مرا مي داني
بوسه بر دستش زن
و بپرس...
قاصدك پر زد و رفت
بالهايش خيس
جمله هايم نصفه
و تو مأيوس شدي
كه فلاني باز نفهميد
كه در وادي عشق
حرف زدن ممنوع است !
سوختم باران بزن شايد تو خاموشم كني
شايد امشب سوزش اين زخم هارا كم كني
آه باران من سراپاي وجودم آتش است
پس بزن باران بزن شايد تو خاموشم كني
ده قدم كه برداري
از زمان خارج مي شوي
ده قدم كه برداري
از امپراطوري ماه و خورشيد بيرون مي شوي
ده قدم
تنها ده قدم كه برداري
نه همهمه صدايي و نه تعجبي
ده قدم كه برداري
ديگر گذشته اي نمي ماند
ده قدم كه برداري...
يا صد قدم
يا هزار قدم...
فرقي نمي كند
هنوز در قلب مني
و هر كجا كه بروي
هرگز از قلب من بيرون نخواهي رفت...
" آنتوان دوسنت اگزوپري "
من عشق را در تو
تو را در دل
دل را در موقع تپيدن
و تپيدن را به خاطر تو دوست دارم
من غم را در سكوت
سكوت را در شب
شب را در بستر
و بستر را براي انديشيدن به خاطر تو دوست دارم
من بهار را به خاطر شكوفه هايش
زندگي را به خاطر زيبايي اش
و زيبايي اش را به خاطر تو دوست دارم
من دنيا را به خاطر خدايش
خدايي كه تو را خلق كرد دوست دارم