كيمياگــري چيره دست
ستاره مــرا
به آسمان تو دوخته است
و فرشته اي بي نام و نشان
بال مــــرا
به دست هاي تو بستـه است
هـم از اين روســت
كه در فصل هـاي جادويـي
خيل پرندگـان دريايــي
از منظــر چشم هاي من
در هــواي آسمان تو
پــرواز خواهند كـــرد
(بيژن جلالي)
با تشكر از دوست عزيزم (مليحه اسماعيلي) براي ارسال شعر
چون دوست دشمني كرد ديگر چه مي توان گفت
با يار ناجوانمرد ديگر چه مي توان گفت
با محرمان غمناك بهمرهان ناشاد
با همدمان دم سرد ديگر چه مي توان گفت
با بدقمار بدنرد با بد رگان نامرد
با رهزنان بي درد ديگر چه مي توان گفت
مردانگي چو شد ننگ
بر مرد عرصه شد تنگ
فهلي چو خاري آورد
ديگر چه مي توان گفت
در شهر خالي از مرد
با خاطري پر از درد
شبرو شب است و شبگرد
ديگر چه ميتوان گفت
(دكتر مظاهر مصفا)
اگر در آسمان باشي پر از پرواز خواهم شد
اگر در انتها باشي پر از آغاز خواهم شد
تو از آن كلبه ي چشمت نگاهي بر دل من كن
ببين از سحر چشمانت پر از اعجاز خواهم شد
تو با موج نفسهايت مرا غرق نوازش كن
در اعماق وجود خود پر از يك راز خواهم شد
مرا با لحن شيرينت فقط يك دم صدايم كن
از آن لحظه پر از ساز و پر از آواز خواهم شد
(آرش نصيري)
من از تكرار هذيان در تب پاييز مي ترسم
از اين اسطوره هاي از تهي لبريز مي ترسم
درونم آنچنان از چهره ي تاريخ چركين است
كه از هر يادگار خاطره انگيز مي ترسم
برايم آنقدر از عقده هاي محتسب گفتند
كه از گيلاس هاي ارغواني نيز مي ترسم
حقيقت واژه ي تلخي است در قاموس ناپاكان
زتكرار حقيقت هاي حلق آويز مي ترسم
كلاغاني كه ديگر از مترسكها نمي ترسند
به تاراج حقيقت آمدند ، برخيز مي ترسم
(آرش نصيري)
[با تشكر فراوان از "پاييزبان"]