عشق يعني چشم خيس مست او ... زير باران دست تو در دست او

عشق يعني خاطرات بي غبار
عشق يعني يك تمنا يك نياز
زمزمه از عاشقي با سوز و ساز
عشق يعني چشم خيس مست او
زير باران دست تو در دست او
برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
عشق يعني خاطرات بي غبار
عشق يعني يك تمنا يك نياز
زمزمه از عاشقي با سوز و ساز
عشق يعني چشم خيس مست او
زير باران دست تو در دست او
تا كجاي قصه بايد ز دلتنگي نوشت ؟ تا به كي بازيچه بودن توي دست سرنوشت ؟
تا به كي با ضربه هاي درد بايد رام شد ؟ يا فقط با گريه هاي بي قرار آرام شد ؟
بهر ديدار محبت تا به كي در انتظار ؟ خسته از اين زندگي با غصه هاي بي شمار
يك مثل اسپانيايي ميگه : به كسي كه حقيقت را ميگويد يك اسب بدهيد،چون براي فرار خيلي به آن احتياج دارد
ديشب نديدي كه چه محشر كردم ، با اشك تمام كوچه را تر كردم...
ديشب كه سكوت دق مرگم مي كرد ، وابستگي ام را به تو عادت كردم...
من حتم دارم يك روز باز خواهي گشت و عاشقانه صدايم خواهي كرد٬روزي كه تنگ درآغوش مي گيري سرماي عميقي را كه بر سنگ مزار من نشسته است. من به انتظار آن روز از هم اكنون مرده ام...