تو را ميخواهم و دانم كه هرگز
به كام دل در آغوشت نگيرم
توئي آن آسمان صاف و روشن
من اين كنج قفس مرغي اسيرم
ز پشت ميلههاي سرد و تيره
نگاه حسرتم حيران برويت
در اين فكرم كه دستت پيش آيد
و من ناگه گشايم پر بسويت
در اين فكرم كه در يك لحظه غفلت
از اين زندان خامش پر بگيرم
به ريش مرد زندانبان بخندم
كنارت زندگي از سر بگيرم
در اين فكرم من و، دانم كه هرگز
مرا ياراي رفتن زين قفس نيست
اگر هم مرد زندانبان بخوابد
دگر از بهر پروازم نفس نيست
ز پشت ميلهها هر صبح روشن
نگاه كودكي خندد برويم
چو من سر ميدهم آواز شادي
لبش با بوسه ميآيد بسويم
اگر اي آسمان، خواهم كه يك روز
از اين زندان خامش پر بگيرم
به چشم كودك گريان چه گويم
ز من بگذر، كه من مرغي اسيرم؟
من آن شمعم كه با سوز دل خويش
فروزان ميكنم ويرانهاي را
اگر خواهم كه خاموشي گزينم
پريشان ميكنم كاشانه اي را
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۱۶:۲۱ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
غم روي جواني كرده پيرم
كه نزديك است از شوقش بميرم
خردمندان همه ديوانه گردند
اگر بينند يار بينظيرم
دل و جان من از شادي هدف بود
چو چشم مست او ميزد به تيرم
مرا بيدوست خوابي نيست، هرچند
كني بستر ز خارا يا حريرم
به عهد كودكي هم دايهء من
به شهد عشق ميآميخت شيرم
ز بند هر كه گوئي ميگريزم
ولي از دام زلفت ناگزيرم
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۱۶:۲۰ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
شدم اسير بت دلفريب ترسائي
نگاه جلوهگري، ماه مجلسآرايي
چه اعتماد به اسلام او توان كردن
كه ميدهد دل خود را به شوخ ترسائي
غرور مستي و حسنش مجال نميدهد
كه برنهد به سر كشتگان خود پائي
ز عكس عارض او خاطرم گلستان است
مباد گردش باغي و سير صحرائي
بر آن سرم كه گرم بخت ياوري نكند
ز دست او بكشم جام عشرتافزائي
بسي نمانده كه اين عيسوي بت طناز
پا كند ز رخ خوب خويش غوغائي
چنان به چنگ هوايش اسير و مغلوبم
كه عقل مردم نادان به دست دانائي
تو حسن عافيت و طالع كليسا بين
كه از درش بدرون شد چنين دلآرائي
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۱۶:۱۶ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
باور دارم كه من هستم،اما جاري در رگهاي حقيقتي تلخ،نه در لابلاي قصههاي شيرين كودكانه،كاش باورم اشتباه بود،كاش ...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۱۶:۱۵ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)