picap picap .

picap

نگاهش مي كنم شايد بخواند از نگاه من كه او را دوست مي دارم ولي افسوس... او هرگز نگاهم را نمي خواند


در چشم هايم غرق شو.... و هزار و يك بار به حرمت دقايق عشق پاكي كه برايت سپري كرده ام لبخند بزن


به چشم هايم نگاه كن.....آثار اين چند سال عاشقيم...آنجاست!!!



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۵:۴۳ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

من در اين گوشه كه از دنيا بيرون است؛ آفتابي به سرم نيست از بهاران خبرم نيست (آنچه مي بينم ديوار است)



ارغوان شاخه همخون جدامانده من


آسمان تو چه رنگ است امروز ؟


آفتابي ست هوا ؟ يا گرفته است هنوز ؟


من در اين گوشه كه از دنيا بيرون است


آفتابي به سرم نيست ، از بهاران خبرم نيست


آنچه مي بينم ديوار است


آه اين سخت سياه ، آن چنان نزديك است


كه چو بر مي كشم از سينه نفس


نفسم را بر مي گرداند


ره چنان بسته كه پرواز نگه


در همين يك قدمي مي ماند


كورسويي ز چراغي رنجور


قصه پرداز شب ظلماني ست


نفسم مي گيرد كه هوا هم اينجا زنداني ست


هر چه با من اينجاست رنگ رخ باخته است


آفتابي هرگز گوشه چشمي هم


بر فراموشي اين دخمه نينداخته است


اندر اين گوشه خاموش فراموش شده


كز دم سردش هر شمعي خاموش شده


ياد رنگيني در خاطر من گريه مي انگيزد


ارغوانم آنجاست


ارغوانم تنهاست


ارغوانم دارد مي گريد


چون دل من كه چنين خون ‌آلود


هر دم از ديده فرو مي ريزد


ارغوان اين چه راز ي است


كه هر بار بهار با عزاي دل ما مي آيد ؟


كه زمين هر سال از خون پرستوها رنگين است


وين چنين بر جگر سوختگان داغ بر داغ مي افزايد ؟




[ با تشكر از سعيد عزيز براي ارسال شعر]



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۵:۴۳ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

باران كه مي آيد... دلم سخت مي گيرد، چشمم سخت مي گريد و حضور مبهم يك هيچ مرا فرا مي گيرد



باران كه مي آيد


حضور مبهم يك هيچ مرا فرا مي گيرد


تپش هاي قلبم به شماره مي افتد


دم مي رود و بازدم به سختي باز مي گردد


دلم سخت مي گيرد


چشمم سخت مي گريد


باران كه مي آيد


لحظه هايم سالها زنده اند


پيچك ياد از ساقه هاي دلتنگي بالا ميرود


ميرود تا اوج ،ميرود تا خاطره هاي هميشه


باران كه مي آيد


من غرق ترانه ي سكوت مي شوم


حسي تازه در رگهايم مي جوشد


و قطره قطره از چشمانم نواي تنهايي مي بارد


باران كه مي آيد


دلم سخت مي گيرد


چشمم سخت مي گريد


و حضور مبهم يك هيچ مرا فرا مي گيرد





برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۵:۴۲ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

خرم آن نغمه كه مردم بسپارند به ياد



زندگي صحنه ي يكتاي هنرمندي ماست

هر كس نغمه خود خواند و از صحنه رود

صحنه پيوسته به جاست

خرم آن نغمه كه مردم بسپارند به ياد



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۵:۴۱ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

نگاهت كافيست تا دوباره در هواي آمدنت بميرم . . . تو هميشه دعوتي ، راس ساعت دلتنگي !


[ با تشكر از مهساي عزيز براي ارسال متن ]



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۵:۴۱ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

چنان به موي تو آشفته‌ام به بوي تو مست . . . كه نيستم خبر از هر چه در دو عالم هست

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۵:۴۰ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

گفتم: چشمم ، گفت: براهش ميدار  . . . . . گفتم: جگرم ، گفت: پرآهش ميدار



گفتم: چشمم   ،  گفت: براهش ميدار


گفتم: جگرم   ،   گفت: پرآهش ميدار


گفتم: كه دلم  ،  گفت: چه در دل داري؟


گفتم: غم تو   ،   گفت: نگاهش ميدار



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۵:۳۹ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

عشق يعني مادر ، صبر يعني يك زن ، مهر يعني دختر ، نور يعني خواهر



عشق يعني مادر
صبر يعني يك زن
مهر يعني دختر
نور يعني خواهر
هرچه هستي عشق،صبر،مهر يا نور

پيشاپيش روزت مبارك





برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۵:۳۹ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

حس و حال باروني (5 عكس - Part 4)








بخوان با من

بخوان عاشق ترين اواز هستي را

بخوان لبيك از اين معجون مستي را

بخوان با من

بخوان باران بخوان باران

بخوان افسون اين دنياي بي پايان

بخوان اين خوان و اين ميدان

بخوان با من

بخوان باران بخوان باران



[ با تشكر از مهساي عزيز براي ارسال شعر ]



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۵:۳۸ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

حس و حال باروني (5 عكس - Part 3)









دوست دارم بروم ، سر به سرم نگذاريد

گريه ام را به حساب سفرم نگذاريد


دوست دارم كه به پابوسيِ باران بروم

آسمان گفته كه پا روى پرم نگذاريد


اين قَدَر آينه ها را به رخ من نكشيد

اين قدَر داغ جنون بر جگرم نگذاريد


چشمى آبى تر از آيينه گرفتارم كرد

بس كنيد ، اين همه دل دور و برم نگذاريد


آخرين حرف من اين است زمينى نشويد

فقط ... از حال زمين بى خبرم نگذاريد


(ناصر حامدي)


[ با تشكر از مهساي عزيز براي ارسال شعر ]



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۵:۳۷ توسط:picap موضوع: نظرات (0)