از عشق سخن بايد گفت ؛ هميشه از عشق سخن بايد گفت.
«عشق» در لحظه پديد مي آيد ؛ «دوست داشتن» در امتداد زمان.
اين اساسي ترين تفاوت ميان عشق و دوست داشتن است.
عشق معيارها را در هم مي ريزد ؛ دوست داشتن بر پايه ي معيارها بنا مي شود.
عشق ناگهان و ناخواسته شعله مي كشد ؛ دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه مي گيرد.
عشق قانون نمي شناسد ؛ دوست داشتن اوج احترام به مجموعه اي از قوانين عاطفي ست.
عشق فوران مي كند چون آتشفشان و شره مي كند چون آبشاري عظيم ؛ دوست داشتن جاري مي شود
چون رودخانه اي بر بستري با شيب نرم.
عشق ويران كردن خويش است ؛ دوست داشتن ساختني عظيم.
عشق دق الباب نمي كند، مودب نيست، حرف شنو نيست، درس خوانده نيست، حسابگر نيست، سر به زير
نيست، مطيع نيست.
عشق ديوار را باور نمي كند، كوه را باور نمي كند، گرداب را باور نمي كند، زخم دهان باز كرده را باور نمي كند،
مرگ را باور نمي كند.
عشق در وحله ي پيدايي ، دوست داشتن را نفي مي كند، ناديده مي گيرد، پس ميزند، له مي كند و مي گذرد
دوست داشتن نيز ناگزير در امتداد زمان ، عشق را دود مي كند، به آسمان مي فرستد و چون خاطره
اي حرام ،فرشته ي نگهباني بر آن مي گمارد.
عشق سحر است ؛ دوست داشتن باطل السحر. عشق و دوست داشتن ، از پي هم مي آيند اما هرگز در يك
خانه منزل نمي كنند.
عشق،انقلاب است ؛ دوست داشتن اصلاح. ميان عشق و دوست داشتن ، هيچ نقطه ي مشتركي نيست.
از دوست داشتن به عشق مي توان رسيد و از عشق به دوست داشتن. اما به هر حال، حركت از خود به خود
نيست، از نوعي به نوعي ست، از خميره اي به خميره يي...
و فاصله ايست ابدي، ميان عشق و دوست داشتن كه براي پيمودن اين فاصله ، يا بايد پريد، يا بايد فروچكيد...
(نادر ابراهيمي)