راز دل با كس نگفتم چون ندارم محرمي .....
راز دل با كس نگفتم چون ندارم محرمي
هر كه را محرم شمردم عاقبت رسوا شدم
راز دل با آب گفتم تا نگويد با كسي
عاقبت ورد زبان ماهي دريا شدم
برچسب: ،
ادامه مطلب
راز دل با كس نگفتم چون ندارم محرمي
هر كه را محرم شمردم عاقبت رسوا شدم
راز دل با آب گفتم تا نگويد با كسي
عاقبت ورد زبان ماهي دريا شدم
زن مانند شيشه ي ظريف و شكستني است
هرگز توانايي مقاومت او را نيازماييد
زيرا ممكن است شيشه ناگهان بشكند . . .
چه باراني است در بيرون اتاق !
باران ؟
ابرهاي همه ي غم هاي تاريخ
يك باره بر سرم باريدن گرفته اند
كسي نمي داند كه در چه دردي و تبي
مي سوزم و مي نويسم ! . . .
مرا تنها گذار
اي چشم تبدار سرگردان
مرا با رنج بودن تنها گذار
مگذار خواب وجودم را پرپر كنم
مگذار از بالش تاريك تنهائي سر بردارم
و به دامن بي تار و پود روياها بياويزم
مي دانستم
خوب مي دانستم . . .
كاش روياهايمان روزي حقيقت مي شدند
تنگناي سينه ها دشت محبت مي شدند
سادگي مهر و صفا قانون انسان بودن است
كاش قانون هايمان يكدم رعايت مي شدند
اشكهاي همدلي از روي مكر است و فريب
كاش روزي چشمهايمان با صداقت مي شدند
گاهي از غم مي شود ويران دلم اي كــاش
بين دلها غصه ها مردانه قسمت مي شدند
وقتي نااميد شدي به ياد بيار كسي رو كه تنها اميدش تويي
وقتي پر از سكوت شدي به ياد بيار كسي رو كه به صدات محتاجه
وقتي دلت خواست از غصه بشكنه به ياد بيار كسي رو كه توي دلت يه كلبه ساخته
با تو الفباي عشق را آموختم
نداي قلب عاشقم را به گوش همه رساندم
به تو و كلبه ي عشقمان باليدم
تو نيمه ي گم شده ام شدي
حال كه اين چنين شيفته ي تو ام
باش تا در كنارت آرامش بيابم
حتي براي لحظه اي از من جدا نشو
بدون تو دستم سرد است
بدون تو آغوشم تهي و لبريز درد است
به حرمت عشقمان
به حرمت لحظات زيبايمان
نرو كه بي تو من هيچم