زبانم را نمي فهمي ؛ نگاهم را نمي بيني
ز اشكم بي خبر ماندي و آهم را نمي بيني
سخنها خفته در چشمم ؛ نگاهم صد زبان دارد
سيه چشما مگر طرز نگاهم را نمي بيني ؟
ديروز با نشان حضورت زنده شدم
و امروز نشان حضورت را كه ديدم به خود لرزيدم
ديروز با خيال حضورت به اوج دوردست هاي عاشقي رفتم
و امروز تو را كه دركنار خود ديدم
در پستي نمناك وحشتي سياه فرو رفتم
امروز تو با من گفتي كه : مثل سابق نيستي!
گفتي : تو ديگر دوستم نداري!
نمي دانم! شايد هم وقتي تو نبودي
معني دوست داشتن تغيير كرد
آري! در اين سالها چيزهاي زيادي تغيير كرد
معني دوست داشتن! دلتنگي! و خيلي چيزهاي ديگر
من دوست داشتن تو را كه ديدم
دريافتم كه دوست داشتن آنچه من مي پنداشتم نبود
تو به من آموختي كه براي دوست داشتن نبايد وفا كرد
براي دوست داشتن نبايد هميشه به ياد يكديگر بود
مي توان دوست داشت و فراموش كرد
مي توان دوست داشت و دل شكست
مي توان دل شكسته را تنها گذاشت
آري! تو خود به من اين معني را آموختي
و من دريافتم كه اين معني واقعي دوست داشتن است
و من دوست دارم كه در همه چيز مانند تو باشم
حتي در دوست داشتن
بيا با من دلم تنها ترين است ... نگاهت در دلم شور آفرين است
مرا مستي دهد جام لبانت ... شراب بوسه ات گيرا ترين است
ز يك ديدار پي بردي به حالم ... عجب درمن نگاهت نكته بين است
سخن از عشق ومستي گوي با من ... سخن هايت برايم دلنشين است
مرا در شعله ي عشقت بسوزان ... كه رسم دوستداريها همين است
نشان عشق را در چشم تو خواندم ... دلم چون كويي آيينه بين است
به من لطف گل مهتاب دادي ... تنت با عطر گلها همنشين است
نشان عشق را در چشم تو خواندم ... دلم چون كويي آيينه بين است
به من لطف گل مهتاب دادي ... تنت با عطر گلها همنشين است
دوست را هم تو باش آغاز وپايان ... كه عشق اولي وآخرين است
مي روم شايد فراموشت كنم
با فراموشي هم آغوشت كنم
مي روم از رفتن من شاد باش
از عذاب ديدنم آزاد باش
گرچه تو تنها تر از من مي روي
آرزو دارم ولي عاشق شوي
آرزو دارم بفهمي درد را
تلخي برخوردهاي سرد را
اي كاش كه از حال دل من خبرت بود
اي كاش دمي ار سر كويم گذرت بود
من مرغ اسيرم كه ندارم پر پرواز
اي كاش كه كاشانه من زير پرت بود