يه تنهــــا ، يه عــــاشق
يه فانوس شكستــه
يه مـــرداب تو پاييز
يه صحرا خاك خـــسته
نميخوام بمونــم برام دنيا سياهــــه
حضورم غريبــه
غرورم بي پناهــــه
شب عشق ، شب درد
شب تنهايي من
شب بغض ، شب كوچ
شب سربي ، شب ســرد
شب خاموش بي روزن
شب مرگ هم آوايي
شب سنگي ، شب سربي
شب آوار تنهايــــي
شبي كه لحظه هاي بي تو بودن
نفسگيـــره ، سياهـــه ، بي عبـــوره
سكوتم آخــرين فرياد عشقـــه
خيالت آخــرين سنگ صبـــوره
هنوزم بغض باروني چشمات
ميتونه واسه دلتنگيـــم ببــــاره
تو اين پاييز سنگي ، دست سردت
رو زخم بي كسيم مرهم بــذاره
يه تنها ، يه عــاشق
يه فانوس شكسته
يه مـــرداب تو پاييز
يه صحرا خاك خـــسته
نميخوام بمونــم برام دنيا سياهــــه
حضورم غريبــه
غرورم بي پناهــــه
من در تو جاري ام
تو در درون من
و دست هاي ما
در هم تنيده اند
نزديك تر به هم
از ساقه با زمين
يا نور با نگاه
يا رنگ با گياه
ديوارهاي سنگي باور انكار مي كنند
و روزهاي من
از شور خنده هاي تو شيرين اند
و گيسوان من
از شوق بوسه هاي تو لرزان
در من نهفته اي ست
كه از تو شكفته است
پيوند خورده است
مانند آفتاب
با سنگ ريزه هاي مسافر درياي باردار
و نخلهاي سبز
ديوارهاي سنگي بارو انكار مي كنند
اما نگاه كن
مرز ميان آب و زمين چيست ؟
من در تو جاري ام
تو در درون من
( سيما ياري )
من از آرزوهاي به بلوغ نرسيده
در كودكي مرده
از تنهايي
و از خاطرات پرپر شده
از شكستن دلها
از تن هاي از پشت خنجر خورده
شكــوه هـــا دارم
* * *
افسوس كه تنهاييم را كسي صدا نزد
دريغا كه نامم را كسي هجي نكرد
حيف كسي از اين قفس مرا رها نكرد
* * *
من از تاريكي كامل
از شب هايي كه تاريكي امان ماه را بريده
از سينه با قلبي تكه تكه شده
شكــوه هـــا دارم
* * *
من از سادگي
از به نگاهي دل باختگي
شكــوه هـــا دارم
ر.الف (رهگذر)