از پنجره دلم به ستاره هايت نگاه مي كنم ، چرا كه هر ستاره آفتابي است و چشم هاي تو سرچشمه درياهاست...
در تاريكي چشمانت را جستم
در تاريكي چشمانت را يافتم و شبم پر ستاره شد
تو را صدا كردم در تاريكترين شب ها
دلم صدايت كرد و تو با طنين صدايم به سوي من آمدي
با دستهايت براي دست هايم آواز خواندي
براي چشم هايم با چشم هايت
براي لب هايم با لب هايت
با تنت براي تنم آواز خواندي
من با چشم ها و لب هايت انس گرفتم
با تنت انس گرفتم٬
چيزي در من فروكش كرد
چيزي در من شكفت
من دوباره در گهواره كودكي خويش به خواب رفتم
و لبخند آن زمانم را بازيافتم
در من شك لانه كرده بود
دست هاي تو چون چشمه ئي به سوي من جاري شد
و من تازه شدم
من يقين كردم ، يقين را چون عروسكي در آغوش گرفتم
و در گهواره سالهاي نخستين به خواب رفتم
در دامانت كه گهواره رويا هايم بود
و لبخند آن زمان ٬ به لبهايم برگشت
با تنت براي تنم لالايي گفتي
چشم هاي تو با من بود
و من چشم هايم را بستم
چرا كه دست هاي تو اطمينان بخش بود
بدي تاريكي است
شبها جنايتكارند
اي دلاويز من ، اي يقين !
من با بدي قهرم و ترا
بسان روزي بزرگ آواز مي خوانم
صدايت مي زنم ، گوش بده
قلبم صدايت مي زند
شب گرداگردم حصار كشيده است
و من به تو نگاه مي كنم
از پنجره دلم به ستاره هايت نگاه مي كنم
چرا كه هر ستاره آفتابي است
من آفتاب را باور دارم
من دريا را باور دارم
و چشم هاي تو سرچشمه درياهاست
(احمد شاملو)
برچسب: ،
ادامه مطلب