تا نهان سازم از تو بار دگر
راز اين خاطر پريشان را
مي كشم بر نگاه ناز آلود
نرم و سنگين حجاب مژگان را
دل گرفتار خواهشي جانسوز
از خدا راه چاره مي جويم
پارسا وار در برابر تو
سخن از زهد و توبه مي گويم
آه... هرگز گمان مبر كه دلم
با زبانم رفيق و همراهست
هرچه گفتم دروغ بود ، دروغ
كي ترا گفتم آنچه دلخواهست
تو برايم ترانه مي خواني
سخنت جذبه اي نهان دارد
گوييا خوابم و ترانه ي تو
از جهاني دگر نشان دارد
شايد اينرا شنيده اي كه زنان
در دل " آري" و "نه" به لب دارند
ضعف خود را عيان نمي سازند
رازدار و خموش و مكارند
آه من هم زنم ، زني كه دلش
در هواي تو مي زند پر و بال
دوستت دارم اي خيال لطيف
دوستت دارم اي اميد محال
" فروغ فرخزاد "
ديدگان تو در قاب اندوه
سرد و خاموش خفته بودند
زودتر از تو ناگفته ها را
با زبان نگه گفته بودند
از من و هر چه در من بود
مي رميدي ، مي رهيدي
يادم آمد كه روزي در اين راه
ناشكيبا مرا در پي خويش
مي كشيدي ، مي كشيدي
آخرين بار ، آخرين بار
خرين لحظه تلخ ديدار
سربسر پوچ ديدم جهان را
باد ناليد و من گوش كردم
خش خش برگهاي خزان را
باز خواندي ، باز راندي
باز بر تخت عاجم نشاندي
باز در كام موجم كشاندي
گرچه در پرنيان غمي شوم
سالها در دلم زيستي تو
آه هرگز ندانستم از عشق
چستي تو ؟ كيستي تو ؟
" فروغ فرخزاد "