مهربانم تو بگو بعد از تو از كدام دريچه ي آسمان به تماشا بنشينم و با كدام واژه عشق را معنا كنم ؟
بي تو همه ي فصلها خاكستري و همه ي ستاره ها خاموشند
باور كن من هنوز هم به قداست چشمان تو ايمان دارم براي او كه وسعت قلبش اندازه ي تمام عاشقانه هاي روي زمين است
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۰۱:۲۹ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
زمستان نيز رفت اما بهاراني نمي بينم
بر اين تكرار در تكرار پاياني نمي بينم
به دنبال خودم چون گردبادي خسته مي گردم
ولي از خويش جز گردي به داماني نمي بينم
چه بر ما رفته است اي عمر؟ اي ياقوت بي قيمت
كه غير از مرگ گردن بند ارزاني نمي بينم
زمين از دلبران خالي ست يا من چشم و دل سيرم؟
كه مي گردم ولي زلف پريشاني نمي بينم
خدايا عشق درماني به غيراز مرگ مي خواهد
كه من مي ميرم از اين درد و درماني نمي بينم
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۰۱:۲۸ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
نميدانستم تو آنقدر برايم با ارزش بودي
كه هم جسمم و هم دلم را صدها بار به جان كندن كشاندم
اين من ... نتوانست هيچگاه بگويد كه چه دردي دارد ...
و در تمام لحظه ها اشك خدا را هم بر روي ديدگانش مي ديد
اما ... امروز آن باران بوي ديگري داشت ...
در حوالي گلدان خالي دلم
و صداي آن از بس كه دلم خالي بود
مي پيچيد و ساعتها صداي باران برايم تكرار دقايق بي سرانجام بود
آن درد ... درد ديدن و نگفتن كاش مي مرد
اما اشكان خدا هم ديگر فايده اي ندارد ...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۰۱:۲۸ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
تو باز دير كردي
تو باز دير كردي و من
در امتداد خاموش خيابان
بر جاي قدم هايت بوسه مي بارم
تو باز دير كردي و من
در كنج پنجره ذهنم
غزلهاي غربت مي سرايم
و خاطرات كهنه ورق مي زنم
و تو باز دير كردي
و دير خواهي كرد
تو دير خواهي كرد به وسعت زمان
و هرگز نخواهي آمد
و من دير مي پايم به وسعت زمان
و هرگز نخواهم رفت و باز
هر روز به عشق آمدنت
شيشه هاي غربت گرفته ي پنجره را پاك مي كنم
و باز همان امتداد ساكت را دنبال خواهم كرد
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۰۱:۲۷ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
خداوند روز اول آفتاب را آفريد
روز دوم دريا را
روز سوم صدا را
روز چهارم رنگها را
روز پنجم حيوانات را
روز ششم انسان را
و روز هفتم خداوند انديشيد چه چيزي را نيافريده است
پس تو را براي من آفريد
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۰۱:۲۷ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
نه! كاري به كار عشق ندارم
من هيچ چيز و هيچ كسي را
ديگر در اين زمانه دوست ندارم
انگار اين روزگار چشم ندارد
من و تو را يك روز
خوشحال و بي ملال ببيند
زيرا هرچيز و هر كسي را
كه دوست بداري
از تو دريغ مي كند
پس من با همه وجودم
خود را زدم به مردن
تا روزگار ديگر
كاري به من نداشته باشد
اين شعر تازه را هم
ناگفته مي گذارم
تا روزگار بو نبرد... گفتم كه
كاري به كار عشق ندارم..!
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۰۱:۲۴ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)