اين روزها بدجور دلم براي چشم هاي معصوم كودكيم ميسوزد ؛ چشم هاي روشني كه ساده مي نگريست و غرق تماشا بود....
بس كه آدم هاي بزرگ و پيچيده دستان تيره شان را جلوي نگاهش ابر كردند ، طفلك چشم هايم باريد و قد كشيد....
ديگر نگاه من بزرگ شده است باور كن! آنقدر بزرگ كه ميتواند قد آدم بزرگها ، دنيا را پر ازتيرگي و پيچيدگي ببيند....
ببين ! بزرگ شدم با اين نگاه بزرگ !
اما تو آدم بزرگ قصه من ميشود بگويي چقدر بايد بشكنم تا هنوز همان كودك معصوم با چشمان روشن باشم؟
پــــرواز با تــو بـــايد
گــر پــر شكستــه در بــاد
آغـاز هــر كجا شــد
پايــان هـر كجا بـــاد
گـر تابش از تــو بـــاشد
خورشيـد بي فروغ ست
از چشم من چنين ســـت
گـر پــوچ ، يا دروغ ســـت
(مسعود فردمنش)
[ با تشكر از دوست عزيز (اميـن) براي ارسال عكس ]
اسم تو بـراي من مقدســه
تـا نفس تو سينــه پر پر مي زنه
باورم كـــن كه فقط بـــاور تو
مي تونه قفــل قفـس رو بشكــنه
منم مو يه آسمونــه بي دريــغ
منـم مو يه كــوره راه نا گـــزير
اي ستاره شبــاي مشــرقي
پـــر پـــرواز من و ازم نگيــر...
[ با تشكر از دوست عزيز (اميـن) براي ارسال عكس ]
ذهن را درگير با عشقي خيالي كرد و رفت
جمله هاي واضح دل را سوالي كرد و رفت
چون رميدن هاي آهو ناز كردن هاي او
چشم و دستان مرا حالي به حالي كرد و رفتاي غير بر غم تو درين دير خراب با يار شب و روز كشم جام شراب
از ساغر هجر و جام وصلش شب و روز تو خون جگر خوري و من بادهي ناب