چشمانـم به دنبال حقيقت ميگردند
انگشتانـم ايمان و عقيده را احساس ميكنند
پاكيزگي را با دستانـم لمس ميكنـم
و همه چيز را زيـر بـاران اعتراف ميكنـم
و سپس در مقايل آينـه ايستادم
آنرا شكستـم!
چه شبيه شد آيـنه با من . . .
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۱۲:۰۱ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
از جدا شدن نوشتي رو تن زخمي هر برگ
گريه كردم و نوشتم نازنينم يا تو يا مرگ
به تو گفتم باورم كن ميون اين همه ديوار
تو با خنده اي نوشتي همقفس خدا نگهدار
بنويس مهلت موندن يه نفس بود
سهم من از همه دنيا يه قفس بود
بنويس كه خيلي وقته واسه تو گريه نكردم
سر رو شونه هات نذاشتم، مثل دستات سرد سردم
من كه تو بن بست غربت زخمي از آوار پاييز
فكر چشماي تو بودم با دلي از گريه لبريز
شب عاشقونه من كه حروم شد
مهلت بودن با تو كه تموم شد
ندونستم بايد از تو مي گذشتم
وقتي از غربت چشمات مي نوشتم
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۱۲:۰۱ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
از زندگي از اين همه تكرار خسته ام
از هاي و هوي كوچه و بازار خسته ام
دلگيرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر آه و هر كار خسته ام
دل خسته سوي خانه تن خسته مي كشم
آوخ ... كزين حصار دل آزار خسته ام
بيزارم از خموشي تقويم روي ميز
وز دنگ دنگ ساعت ديوار خسته ام
از او كه گفت يار تو هستم ولي نبود
از خود كه بي شكيبم و بي يار خسته ام
تنها و دل گرفته و بيزار و بي اميد
از حال من مپرس كه بسيار خسته ام
(محمد علي بهمني)
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۱۱:۵۸ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
در اين زمانه ي بي هياهوي لال پرست
خوشا به حال كلاغان قيل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه ي خود را
براي اين همه ناباور خيال پرست؟
به شب نشيني خرچنگ هاي مردابي
چگونه رقص كند ماهي زلال پرست
رسيده ها چه غريب و نچيده مي افتند
به پاي هرز علف هاي باغ كال پرست
رسيده ام به كمالي كه جز انا الحق نيست
كمال دار براي من كمال پرست
هنوز زنده ام و زنده بودنم خاريست
به چشم تنگي نامردم زوال پرست
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۱۱:۵۷ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
شباب عمر عجب با شتاب مي گذرد
بدين شتاب خدايا شباب مي گذرد
شباب و شاهد و گل مغتنم بود ساقي
شتاب كن كه جهان با شتاب مي گذرد
به چشم خود گذر عمر خويش مي بينم
نشسته ام لب جوئي و آب مي گذرد
به روي ماه نياري حديث زلف سياه
كه ابر از جلو آفتاب مي گذرد
خراب گردش آن چشم جاودان مستم
كه دور جام جهان خراب مي گذرد
به آب و تاب جواني چگونه غره شدي
كه خود جواني و اين آب و تاب مي گذرد
به زير سنگ لحد استخوان پيكر ما
چو گندمي است كه از آسياب مي گذرد
كمان چرخ فلك شهريار در كف كيست
كه روزگار چو تير شهاب مي گذرد
(استاد شهريار)
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۱۱:۵۶ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)