بی تو ، کی این قطره دل ، دریا شود ؟؟
با تب تنهایی جانکاه خویش
زیر باران می سپارم راه خویش
شرمسار ار مهربانی های او
می روم همراه باران کو به کو
چیست این باران که دلخواه من است؟
زیر چتر او روانم روشن است ...
چشم دل وا میکنم
قصه ی یک قطره باران را تماشا می کنم
در فضا
همچو من در چاه تنهایی رها
می زند در موج حیرت دست و پا
خود نمیداند که می افتد کجا!
در زمین
همزبانی ظریف و نازنین
می دهند از مهربانی جا به هم
تا بپیوندند چون دریا به هم !
قطره ها چشم انتظاران هم اند
چون به هم پیوست جان ها بی غم اند
هر حبابی، دیده ای در جستجوست
چون رسد هر قطره ، گوید: دوست !دوست !..
می کنند از عشق هم قالب تهی
ای خوشا با مهرورزان همرهی!
با تب تنهایی جانکاه خویش
زیر باران می سپارم راه خویش
سیل غم در سینه غوغا می کند
قطره ی دل میل دریا می کند
قطره ی تنها کجا ، دریا کجا..؟
دور ماندم از رفیقان تا کجا !
همدلی کو ؟ تا شوم همراه او..
سر نهم هر جا که خاطر خواه او !
شاید از این تیرگی ها بگذریم
ره به سوی روشنایی ها بریم
می روم ، شاید کسی پیدا شود...
بی تو، کی این قطره دل ، دریا شود ؟؟
« فریدون مشیری »
برچسب: ،