هيچ مي داني چرا ، چون موج
در گريز از خويشتن پيوسته مي كاهم ؟
- زانكه بر اين پرده ي تاريك
اين خاموش نزديك
آنچه مي خواهم نمي بينم
و آنچه مي بينم نمي خواهم
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۰۷:۱۰ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
دستهايم
پرده از وجودت كنار مي زنند
در برهنگي ديگري مي پوشانند تو را
تن هاي ديگري را در تنت باز مي يايند
دستهايم
تن ديگري برايت مي آفرينند
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۰۷:۰۹ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
تو مرگ من بودي
مي توانستم تنها تو را داشته باشم
زماني كه همه چيز از دستم رفت
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۰۷:۰۹ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
از محبت بس كه ديدم رنج و محنت
فرق محنت را ندانم از محبت
خدايا تو داني كه در زندگاني
چه كرده به من مهرباني من
خدايا تو داني كه اين مهرباني
شده دشمن جاوداني من
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۰۷:۰۸ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
نيمه شب آواره و بي حس و حال .... درسرم سوداي جامي بي زوال
پرسه اي آغاز كرديم در خيال .... دل به ياد آورد ايام وصال
از جدايي يك دو سالي مي گذشت .... يك دو سال ازعمررفت و برنگشت
دل به ياد آورد اول بار را .... خاطرات اولين ديدار را
آن نظربازي و آن اسرار را .... آن دو چشم مست آهووار را
همچو رازي مبهم و سر بسته بود .... چون من از تكرار او هم خسته بود
آمد و هم آشيان شد با من او .... هم نشين و هم زبان شد با من او
دامنش شد خوابگاه خستگي .... اينچنين آغاز شد دلبستگي
واي از آن شب زنده داري تا سحر .... واي از آن عمري كه با او شد بسر
مست او بودم زدنيا بي خبر .... دم به دم اين عشق مي شد بيشتر
آمد و در خلوتم دمساز شد .... گفتگوها بين ما آغاز شد
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۰۷:۰۶ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
شبست و قايقم بشكسته درياست طوفاني
ز هر موجي به گوشم ميرسد بانگ پريشاني
ره منزل نمي دانم ز غوغاي گرفتاري
چو مرغي آشيان گم كرده در شبهاي باراني
لبم مي خندد و دل در حصار سينه مي گريد
ببين در برق چشمم آشكارا اشك پنهاني
تو شبها نيستي تا ببيني من با خود عالمي دارم
گهي از فيض مد هوشي گهي از شكر حيراني
به ساحل اميد ما را برد لطف خدا و گرنه
هزاران ناخدا گم شد در اين درياي طوفاني
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۰۷:۰۵ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
دست هايم به آرزو يم نمي رسند
آرزو يم بسيار دور
ولي درخت سبز صبرم مي گويد
اميدي هست ،خدايي هست
اين بار براي رسيدن به آرزو يم
يك صندلي زير پايم مي گذارم
شايد اين بار دستم به آرزو يم برسد
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۰۷:۰۵ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)