picap picap .

picap

باغ بي برگي خنده اش خونيست اشك آميز ، جاودان بر اسب يال افشان زردش مي چمد در آن پادشاه فصلها ، پاييز



آسمانش را گرفته تنگ در آغوش


ابر ، با آن پوستين سرد نمناكش


باغ بي برگي روز و شب تنهاست


با سكوت پاك غمناكش


ساز او باران ، سرودش باد


جامه اش شولاي عرياني ست


ور جز اينش جامه اي بايد


بافته بس شعله ي زر تار ِ پودش باد


گو برويد ، يا نرويد


هر چه در هر كجا كه خواهد يا نمي خواهد


باغبان و رهگذاري نيست


باغ نوميدان چشم در راه بهاري نيست


گر ز چشمش پرتو گرمي نمي تابد


ور به رويش برگ لبخندي نمي رويد



باغ بي برگي كه مي گويد كه زيبا نيست ؟


داستان از ميوه هاي سر به گردونساي اينك خفته در تابوت پست خاك مي گويد


باغ بي برگي خنده اش خوني ست اشك آميز


جاودان بر اسب يال افشان زردش مي چمد در آن


پادشاه فصلها ، پاييز . . .



(مهدي اخوان ثالث)



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۱۸ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من . . .  سردي مكن با اين چنين آتش به جان اي دوست




در ديگران مي جويي ام اما بدان اي دوست


اين سان نمي يابي زمن حتي نشان اي دوست



من در تو گشتم گم مرا در خود صدا مي زن


تا پاسخم را بشنوي پژواك سان اي دوست



در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من


سردي مكن با اين چنين آتش به جان اي دوست



گفتي بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردي


حالا كه لالم خواستي پس خود بخوان اي دوست



من قانعم آن بخت جاويدان نمي خواهم


گر مي تواني يك نفس با من بمان اي دوست



يا نه تو هم با هر بهانه شانه خالي كن


از من، من اين برشانه ها بار گران اي دوست



نامهرباني را هم از تو دوست خواهم داشت


بيهوده مي كوشي بماني مهربان اي دوست



آنسان كه مي خواهد دلت با من بگو آري


من دوست دارم حرف دل را بر زبان اي دوست




(محمد علي بهمني)






برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۱۸ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

يك نفس اي پيك سحري ، بر سر كويـش كــن گذري . . .  گو كه ز حجرش به فغـــانم به فغـــانم



يك نفس اي پيك سحري

بر سر كويـش كــن گذري

گو كه ز حجرش به فغـــانم به فغـــانم



اي كه به عشقت زنده منم

گفتي از عشقـــت دم نزنم

من نتــــــــوانم نتـــــــــوانم نتــــــــوانم



من غرق گناهم، تو عذر گنــاهي

روز و شبم را ، تو چو مهري تو چو ماهي

چه شود گر مرا رهاني ز سياهي



چون باده به جوشم، در جــوش و خروشم

من سر زلفت به دو عالم نفروشم

روز و شبم را ، تو چو مهري تو چو ماهي



يك نفس اي پيك سحري

بر سر كويـش كــن گذري

گو كه ز حجرش به فغـــانم به فغـــانم



اي كه به عشقت زنده منم

گفتي از عشقـــت دم نزنم

من نتــــــــوانم نتـــــــــوانم نتــــــــوانم



همه شب بر ماه و پروين نگرم

مگر آيد رخــــسارت در نظرم

چه بگويم ، چه بگويم ، به كه بگويم اين راز

غــمـم ايـن بـس، كه مرا كــس نبود دمساز



يك نفس اي پيك سحري

بر سر كويـش كــن گذري

گو كه ز هجرش به فغـــانم به فغـــانم



اي كه به عشقت زنده منم

گفتي از عشقـــت دم نزنم

من نتــــــــوانم نتـــــــــوانم نتــــــــوانم



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۱۶ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

به روي نيمكتي در آنسوي زمان معلق نشسته ام با خيالت ، همچنان و من هنوز به آن روز مي نگرم . . .



به روي نيمكتي در آنسوي زمان


معلق نشسته ام با خيالت ، همچنان



گاه مرور مي كنم خاطراتم را


قطره اشكي مي بارد ، ناگهان



كاش مي دانستي چگونه مي نگرم


از پشت قابي ابري به اين جهان



و از كنار تمامي فصول مي گذرم


بدون حرف و كلام ، عصا زنان!



كمي از گذشته به يادم مي آيد


از روزگار و زمان هاي ِ بي زمان



و دستمالي كه بر چشم مي گيرم


گريه و گاهي هم اندكي تكان



چقدر اندوه و حرف ِناگفتني ست


در اين سينه و چشمهاي ِ گريان



و من هنوز به آن روز مي نگرم


كه پر گشودي رها چون پرندگان




(ر.الف)



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۱۶ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

چشمان همه بسته مردمكها همه قفل . . . چشمي به سراي دوست كشيدن ممنوع   (عـشق ممنــوع)

Image By Fotos.Blogfa.Com



اي عشق ترا به رخ كشيدن ممنوع


در محضر مي جان سپردن ممنوع



چشمان همه بسته مردمكها همه قفل


چشمي به سراي دوست كشيدن ممنوع



دستان همه بسته عاطفه مسكوت است


دستي به صفاي يار كشيدن ممنوع



گوشها همه كر قصه گو خاموش است


صوتي بجز از صداي الحمد ممنوع



جانان همه خسته دلبران خاموشند


بيداري و شب به صبح رساندن ممنوع



نقشي مكش از صورت گلگون نگار


طرحي بجز از كلت و مسلسل ممنوع



سر نيست اگر فداي يارش نكنيم


اين بار گران به دوش كشيدن ممنوع



گل را چه شده خانه بي گلدان است


جز خار و دريغ در اين سراچه ممنوع



يك حرف بس است براي دلداري يار


دستي به قلم نامه نوشتن ممنوع

 

 



(ا.كمالي)



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۱۴ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

بلـور اشك به چشمـم شكست وقـت وداع . . . كـه اولـيـن غــم مـن آخـريـن نگـاه تـو بـــود




چه شامها كه چراغم فروغ ماه تو بود


پناهگاهم شبم گيسوي سياه تو بود


اگر به عشق تو ديوانگي گناه منست


ز من رميدن و بيگانگي گناه تو بود


دلم به مهر تو يكدم غم زمانه نداشت


كه اين پرنده ي خوش نغمه در پناه تو بود


عنايتي كه دلم را هميشه خوش مي داشت


اگر نهان نكني لطف گاهگاه تو بود


بلور اشك به چشمم شكست وقت وداع


كه اولين غم من آخرين نگاه تو بود




(مهدي سهيلي)



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۱۴ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

بي تو اين چشمه سار شب آرام ، چشم گرينده ي آهوان است . . . بي تو ، اين دشت سرشار ، دوزخ جاودان است



بي تو خاكسترم


بي تو ، اي دوست !


بي تو تنها و خاموش


مهري افسرده را بسترم



بي تو در آسمان ، اخترانند


ديدگان شررخيز ديوان


بي تو نيلوفران آذرانند


بي تو خاكسترم


بي تو ، اي دوست!



بي تو اين چشمه سار شب آرام


چشم گرينده ي آهوان است


بي تو ، اين دشت سرشار


دوزخ جاودان است



بي تو مهتاب تنهاي دشتم


بي تو خورشيد سرد غروبم


بي تو بي نام و بي سرگذشتم


بي تو خاكسترم


بي تو ، اي دوست



بي تو اين خانه تاريك و تنها است


بي تو ، اي دوست


خفته بر لب ، سخنها است!


بي تو خاكسترم بي تو ، اي دوست!



( م.آزاد )



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۱۳ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

تو مي خندي ، حواست نيست ... من آروم مي ميرم  ؛ كنارت اوج مي گيرم ... حواست نيست



تو مي خندي ، حواست نيست ... من آروم مي ميرم


تو مي رقصي و من ... عاشق شدن رو ياد مي گيرم



چه جذابي ... چه گيرايي


چه بي منطق به چشمات مي شه عادت كرد


توي دستاي تو بايد به سيگارم حسادت كرد



منو پوك مي زني آروم


خرابم مي كني از سر


رژ لب روي ته سيگار


تن من زير خاكستر



تنم مي لرزه و مي ري ... حواست نيست


هوامو كام مي گيري ... حواست نيست


حواسم هست و مي ميرم ... حواست نيست


كنارت اوج مي گيرم ... حواست نيست



تو مي خندي


حواست نيست



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۱۲ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

هر وقت گونه هايم خيس مي شود ، مي فهمم . . .



گريه شايد زبان ضعف باشد


شايد خيلي كودكانه


شايد بي غرور...


اما هر وقت گونه هايم خيس مي شود ؛ مي فهمم


نه ضعيفـم !!!


نه يك كودكـم !!!


بلكه پر از احساسم....



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۱۱ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

اين بار اگر دلت در حياط قلبم افتاد سراغش را نگير ، پس نميدهم؛ به جريمه ي زنگ هايي كه زدي و فرار كردي



با تير و كمان غـرورت


سنگ ميـزني


بـر شيشه هاي بي قـراريم


زنگ خاطراتم را ميزني و فرار ميكني


فرصتي نيست ، فرار نكن


معني اين شيطنت ها را بگو


اين بار اگر دلت در حياط قلبم افتاد


سراغش را نگير ، پس نميدهم


به جريمه ي زنگ هايي كه زدي و فرار كردي...!



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۱۰ توسط:picap موضوع: نظرات (0)