picap picap .

picap

در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من . . .  سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست




در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست


این سان نمی یابی زمن حتی نشان ای دوست



من در تو گشتم گم مرا در خود صدا می زن


تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست



در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من


سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست



گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی


حالا که لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست



من قانعم آن بخت جاویدان نمی خواهم


گر می توانی یک نفس با من بمان ای دوست



یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی کن


از من، من این برشانه ها بار گران ای دوست



نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت


بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست



آنسان که می خواهد دلت با من بگو آری


من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست




(محمد علی بهمنی)






برچسب: ،
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۱۸ توسط:picap موضوع: نظرات (0)