ز بند هر که گوئی میگریزم ، ولی از دام زلفت ناگزیرم
غم روی جوانی کرده پیرم
که نزدیک است از شوقش بمیرم
خردمندان همه دیوانه گردند
اگر بینند یار بینظیرم
دل و جان من از شادی هدف بود
چو چشم مست او میزد به تیرم
مرا بیدوست خوابی نیست، هرچند
کنی بستر ز خارا یا حریرم
به عهد کودکی هم دایهء من
به شهد عشق میآمیخت شیرم
ز بند هر که گوئی میگریزم
ولی از دام زلفت ناگزیرم
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: