picap picap .

picap

. . . کاش قلبم خانه بود

قلبم کاوانسرایی قدیمی است

همه می آیند و میروند و هیچ کس نمی ماند

هیچ کس نمی تواند بماند

که مسافر خانه جای ماندن نیست

می روند و جز خاک رفتنشان چیزی برای من نمی ماند

کاش قلبم خانه بود

خانه ای کوچک

و کسی می آمد و مقیم می شد

می آمد و می ماند

و زندگی می کرد سال های سال شاید . . .

هر بار که مسافری می آید

کاروانسرا را چراغان می کنم

و روغن دان قندیل را پر از عشق

هر بار دل می بندم و هر بار فراموش می کنم

که مسافر برای رفتن آمده است نه ماندن ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۶:۴۴ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

. . . دلم گرفته درست مثل لک لکی که بالهایش را برای کوچ امتحان می کند

تورم را

از تمام دریا ها جمع می کنم

ماهی ها

زیباتر از شعرهای من اند

مسیر خانه ات را

از حافظه ی کفش هایم پاک کرده ام

غمگین نباش !

خودت هم می دانی

همیشه عکس تکی تو زیباتر بود

زیبایی تو و خستگی این دیوار

که به هر حال به من تکیه داده است

دلم گرفته

درست مثل لک لکی

که بالهایش را برای کوچ امتحان می کند

دلم گرفته و می دانم

این هواپیما هیچ وقت

بر دریاچه ای فرود نمی آید

دلم گرفته و

باز نمی شود این در قوطی

سرانجام

قرص ها را خواهم خورد ...!



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۶:۴۳ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

. . . من از ادامه می ترسم

زندگی

چمدانش را بست

مرگ هم تلفن نمی زند

آن قدر خسته ام

که دراز می کشم

و کم کم در خاک فرو می روم

آن قدر خسته ام

که دیگر مرگ هم به دردم نمی خورد

من از ادامه می ترسم

از اینکه تابوت

تنها اتاقی باشد تاریکتر

و من دوباره استخوان هایت را پیدا کنم

و تکه های پازل عشق

دوباره چیده شود

کسی چمدانش را در ایستگاه جا بگذارد

و ما در سایه ها و ریشه های درختان قدم بزنیم

و مارها

ماهیان برکه ی خاک شوند

من از ادامه می ترسم ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۶:۴۳ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

. . . فرصتی نمانده است بیا همدیگر را بغل کنیم

فرصتی نمانده است

بیا همدیگر را بغل کنیم

فردا

یا من تو را می کشم

یا تو چاقو را در آب خواهی شست

همین چند سطر

دنیا به همین چند سطر رسیده است

به این که انسان

کوچک بماند بهتر است

به دنیا نیاید بهتر است

اصلا

این فیلم را به عقب برگردان

آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین

پلنگی شود

که می دود در دشت های دور

آن قدر که عصاها

پیاده به جنگل برگردند

و پرندگان

دوباره بر زمین . . .

زمین . . .

نه !

به عقب تر برگرد

بگذار خدا

دوباره دست هایش را بشوید

در آینه بنگرد

شاید

تصمیم دیگری گرفت ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۶:۴۲ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

سیب سرخ حوا . . .       ( خــــــــداااااا   عــــاشق این پست خودم شدم!!!! )




سیب سرخ دست حوا

از برایم مانده در راه


آری ، آری یوسف من

بر نشسته در دل چاه !


توی این دنیای شیرین

گم شده فرهاد ناگاه !


بر دل رنجور شیرین

ردپایی مانده از شاه !


شعر پر دردی سرودن

گم شدن در حسرت و آه !


نور بی جان ستاره

کی شود روشنگر ماه !



« مریم ملکی »



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۶:۴۱ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

جک سالی (آواتار)



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۶:۴۱ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

دل شکسته . . .



یکی دل را شکست و رفت

و من او را نبخشیدم

که یک تکه از آن را به یغما برد

و من هرگز نترسیدم

که غرورم ، وجودم را زیر پا له کرد

و من شاید نفهمیدم

که او من را نمی خواهد

و من هرگزنپرسیدم !!

چرا این زندگی درد است

و من از درد پرسیدم

که از دنیا چه می خواهد

و من از اشک فهمیدم

یکی باشد کنار دل همیشه یاورش باشد

و من با او نرقصیدم

پی مستی و شور عشق دمادم ساغرش باشد

و من جامی ننوشیدم



« مریم ملکی »



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۶:۴۰ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

عکس زیبا و دیدنی ( عکس منتخب )



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۶:۳۸ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

محبت چون بیابان . . .  رفاقت چون سرابی . . .



گفته بودن تو این شهر دل های مهربون هست

برای گفتن درد همیشه همزبون هست

توی نگاه مردم از عاطفه نشون هست

شنیده بودم اینجا رفیق تا پای جون هست

دیدم ؛ ای داد بیــداد !!

هر آنچه گفته بودند

خیالی بود و خامی

محبت چون بیابان . . .

رفاقت چون سرابی . . .



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۶:۳۸ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

ما چون دو دریچه رو به روی هم   . . .   آگاه ز هر بگو مگوی هم



ما چون دو دریچه رو به روی هم


آگاه ز هر بگو مگوی هم


هر روز سلام و پرسش و خنده


هر روز قرار روز آینده


عمر آینه ی بهشت اما ... آه


بیش از شب و روز تیره و دی کوتاه


کنون دل من شکسته و خسته ست


زیرا یکی از دریچه ها بسته ست


نه مهر فسون نه ماه جادو کرد


نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد



« مهدی اخوان ثالث »



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۶:۳۷ توسط:picap موضوع: نظرات (0)