picap picap .

picap

فرشته کوچولو های نــــاز و  دوست داشتنی









برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۳۵ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

و در آن سوی نگاه، چیزی را می بینم، چیزی را می جویم . . .  من بادم ، می پویم




در جوی زمان، در خواب تماشای تو می رویم


سیمای روان، با شبنم افشان تو می شویم


پرهایم؟ پر پر شده ام


چشم نویدم ، به نگاهی تر شده ام


این سو نه!  آن سویم


و در آن سوی نگاه، چیزی را می بینم، چیزی را می جویم


سنگی می شکنم، رازی با نقش تو می گویم


برگ افتاد، نوشم باد : من زنده به اندوهم


ابری رفت، من کوهم . می پایم ، من بادم ، می پویم


در دشت دگر، گل افسوسی چو بروید، می آیم... می بویم



(سهراب سپهری)

برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۳۴ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

پنج وارونه چه معنی دارد؟ . . . " نکند یعنی... یعنی...همین نیمه سیب؟ "



"پنج وارونه چه معنی دارد؟"

 

خواهر کوچکم از من پرسید.


من به او خندیدم.


کمی آزرده وحیرت زده گفت:


"روی دیوار و درختان دیدم!"


باز هم خندیدم. (علی بداغی) گفت:


"دیروز خودم دیدم، مهران پسر همسایه


پنج وارونه به مینو می داد."


آن قدر خنده برم داشت، که طفلک ترسید.


بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم:


"بعدها، وقتی باریدن بی وقفه ی درد،


سقف کوتاه دلت را خم کرد،


بی گمان می فهمی


پنج وارونه چه معنی دارد."


رفت و سیبی آورد، نصف کردیم.


دمی خیره بر آن نیمه به نجوا می گفت:


" نکند یعنی... یعنی...همین نیمه سیب؟ "


تن آن نیمه، تب خواهش بود.


گاز زد.


خنده ی لبهای خدا را چیدم.


خیره بر نیمه ی گندیده ی خود، خندیدم.



(علی بداغی)



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۳۲ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

عکس بدون شرح . . .



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۳۲ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

. . . و من خسته از گشتن . . . "چقدر امروز بدون تو سخت گذشت"




کنار رودخانه تنها من بودم


و یک سنجاقک که شتابزده می گشت


شاید به دنبال... یک جفت ، یک همدل...همراز


و من خسته از گشتن


حال که تو را یافته بودم ، دیگر توان رفتنم نبود


سنجاقک امید داشت بیابد


و من فقط آرزو می کردم


روزی به تو که یافته بودم بگویم


"چقدر امروز بدون تو سخت گذشت"



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۳۱ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

با آن که همچو جام شکستم به بزم تو ، باور نداشتم که چنین واگذاریم . . .



باور نداشتم که چنین واگذاریم


در موج خیز حادثه، تنها گذاریم



آمد بهار و عید گذشت و نخواستی


یک دم قدم به چشم گهرزا گذاریم



چون سبزه ی دمیده به سحر ای دوردست


بختم نداده ره که به سر، پا گذاریم



خونم خورند با همه گردنکشی، کسان


گر در بساط غیر چو مینا گذاریم



هر کس، نسیم وار، ز شاخم نصیب خواست


تا چند، چون شکوفه، به یغما گذاریم



عمری گذاشتی به دلم داغ غم، بیا


تا داغ بوسه نیز به سیما گذاریم



با آن که همچو جام شکستم به بزم تو


باور نداشتم که چنین واگذاریم



(سیمین بهبهانی)



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۳۰ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

پـرواز آرزو شده است برایــم... آرزویـی دست نیافتنـی... آرزویـی غیـر ممکـن...



خستـه ام... خستـه... خستـه از این همه تلاش بـرای پـرواز...


خستـه ام از این همـه شکـست ... بـالهای پـروازم شکستـه اند...


دیگر نای بـاز کـردن بـال های شکسته ام را نیز ندارم... چـه بـرسد به پـرواز...


پـرواز آرزو شده است برایــم... آرزویـی دست نیافتنـی... آرزویـی غیـر ممکـن...


آه! بـاد می وزد... برای آخـرین بار بـالهای شکسته ام را باز می کنم


و خود را رهـا می کنم در مسیـر بـاد... بـاد مـرا می برد...


ابـر ها را می بینم... و آسمـان آبی را... بـاد در گـوشم صدا می کند...


و من می دانم که چه می گـوید ...صدایش برایم آشنـاست...


صدای مـرگ ... صدای سـوگ !



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۳۰ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

چرا از مرگ میترسید ؟ چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟ چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟



چرا از مرگ میترسید ؟

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟

...

مپندارید بوم ناامیدی باز

به بام خاطر من می کند پرواز

مپندارید جام جانم از اندوه لبریزاست

مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است

...

مگر می ، این چراغ بزم جان مستی نمی آرد ؟

مگر افیون افسون کار

نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد ؟

مگر این می پرستی ها و مستی ها

برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟

مگر دنبال آرامش نمی گردید ؟

چرا از مرگ می ترسید؟

...

کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید؟

می و افیون فریبی تیزبال و تند پروازند

اگر درمان اندوهند خماری جانگزا دارند

نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید

خوش آن مستی که هشیاری نمی بیند

...

چرا از مرگ می ترسید ؟

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟

بهشت جاودان آنجاست

گران خواب ابد ، در بستر گلبوی مرگ مهربان ، آنجاست !

سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است

...

همه ذرات هستی ، محو در رویای بی رنگ فراموشی ست

نه فریادی ، نه آهنگی ، نه آوایی

نه دیروزی ، نه امروزی ، نه فردایی

زمان در خواب بی فرجام

خوش آن خوابی که که بیداری نمی بیند

...

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید

دراین دوران که از آزادگی نام و نشانی نیست

در این دوران که هر جا هرکه را زر در ترازو ، زور دربازوست

جهان را دست این نامردم صدرنگ بسپارید

که کام از یکدگر گیرند و خون یکدگر ریزند

درین غوغا فرومانند و غوغاها برانگیزند

...

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید

همه ، بر آستان مرگ راحت ، سر فرود آرید

چر آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟

چرا از خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟

چرا از مرگ می ترسید ؟



(فریدون مشیری)




برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۲۹ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

ناتوان گذشته ام ز کوچه ها ، نیمه جان رسیده ام به نیمه راه . . . مانده ام همه غم و همه خیال !



ناتوان گذشته ام ز کوچه ها


نیمه جان رسیده ام به نیمه راه


چون کلاغ خسته ای در این غروب


می برم به آشیان خود پناه


در گریز ازین زمان بی گذشت


در فغان از این ملال بی زوال


رانده از بهشت عشق و آرزو


مانده ام همه غم و همه خیال


سر نهاده چون اسیر خسته جان


در کمند روزگار بدسرشت


رو نهفته چون ستارگان کور


در غبار کهکشان سرنوشت


می روم ز دیده ها نهان شوم


می روم که گریه در نهان کنم


یا مرا جدایی تو می کشد


یا ترا دوباره مهربان کنم


این زمان نشسته بی تو با خدا


آنکه با تو بود و با خدا نبود


می کند هوای گریه های تلخ


آن که خنده از لبش جدا نبود


بی تو من کجا روم کجا روم


هستی من از تو مانده یادگار من


به پای خود به دامت آمدم


من مگر ز دست خود کنم فرار


تا لبم دگر نفس نمی رسد


ناله ام به گوش کس نمی رسد


می رسی به کام دل که بشنوی


ناله ای از ین قفس نمی رسد




(فریدون مشیری)



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۲۸ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

عکس منتخب (زیــبای طبیعت)



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۲۸ توسط:picap موضوع: نظرات (0)