با شمایم نشنیدید ؟ جوابم بدهید
تشنگی کشت مرا جرعه ی آبم بدهید
تشنه ام وای اگر آب به دستم نرسد
دست کم آب ندادید سرابم بدهید
سال ها هست که این شهر به خود مست ندید
عقل ارزانی تان باد شرابم بدهید
درد عشق است که جز مرگ ندارد مرحم
چوبه ی دار مهیاست طنابم بدهید
خواب تا مرگ،کسی گفت فقط یک نفس است
قسمتم مرگ نشد فرصت خوابم بدهید
گفته بودید که هر جرم عذابی دارد
عاشقی جرم بزرگی ست عذابم بدهید
(حمیدرضا رجایی رامشه)
گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت ، که تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد...که وقتی تو اوج تنهایی هستی ، با چشماش بهت بگه : هستم تا ته تهش ! هستی !؟
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...
گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید...
من گریزانم از این خسته ترین شکل حیات
و از این غربت تلخ
که به اجبار به پایم بستند
می گریزم از شب
می گریزم از عشق
و تو ای پاک ترین خاطره ها
همه جا در پی تو می گردم
زنانگی را دوست دارم
به دلیل وسعت و بی کرانگی روح زنانه
که همه چیز را می آزماید
و مخاطب زشت ترین فحش ها
و زیباترین شعرها
و گنگ ترین احساسات
و مخوف ترین ترسهای مردانه ست...
زنانگی یعنی یک منحنی سینوسی ابدی
با محور مختصاتی n بعدی
و ضرب بی نهایت احساس
و تفریق آگاهانه منطق
و جمع اضدادی گیج کننده
و تقسیم دردناک سلولهای بدن
با موجودات آینده
ای چراغ هر بهانه از تو روشن ، از تو روشن
ای که حرفای قشنگت ، منو آشتی داده با من
من و گنجشکای خونه ، دیدنت عادتمونه
به هوای دیدن تو ، پر می گیریم از تو لونه
باز میایم که مثل هر روز ، برامون دونه بپاشی
منو گنجشکا می میریم ، تو اگه خونه نباشی
همیشه اسم تو بوده ، اول و آخر حرفام
بس که اسم تو رو خوندم ، بوی تو داره نفسهام
عطر حرفای قشنگت ، عطر یک صحرا شقایق
تو همون شرمی که از اون ، سرخه گونه های عاشق
شعر من رنگ چشاته ، رنگ پاک بی ریای
بهترین رنگی که دیدم ، رنگ زرد کهربائی
سپیده که سر بزند
در این بیشه زار خزان زده
شاید گلی بروید
مانند گلی که در بهار روئیده
پس به نـام زندگی
هرگـز مگــــو هرگـز