. . . کاش قلبم خانه بود
قلبم کاوانسرایی قدیمی است
همه می آیند و میروند و هیچ کس نمی ماند
هیچ کس نمی تواند بماند
که مسافر خانه جای ماندن نیست
می روند و جز خاک رفتنشان چیزی برای من نمی ماند
کاش قلبم خانه بود
خانه ای کوچک
و کسی می آمد و مقیم می شد
می آمد و می ماند
و زندگی می کرد سال های سال شاید . . .
هر بار که مسافری می آید
کاروانسرا را چراغان می کنم
و روغن دان قندیل را پر از عشق
هر بار دل می بندم و هر بار فراموش می کنم
که مسافر برای رفتن آمده است نه ماندن ...
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: