. . . قرار بود این طور شوم ؟
قرار نبود این همه تو فکر باشم
قرار نبود این همه بی خوابی بکشم
قرار نبود این قدر تو خودم باشم
قرار نبود از سالاد کاهو که آنقدر دوستش داشتم بدم بیاد
قرا بود این طور شوم ؟
برچسب: ،
ادامه مطلب
قرار نبود این همه تو فکر باشم
قرار نبود این همه بی خوابی بکشم
قرار نبود این قدر تو خودم باشم
قرار نبود از سالاد کاهو که آنقدر دوستش داشتم بدم بیاد
قرا بود این طور شوم ؟
آرام ترین خواب جهان را تجربه می کردم
تا تو آمدی ،
و کابوس عشقم
آغاز شد . . .
خود را در ساحل دریا جمع کن
تو را آنجا دوست خواهم داشت
در خود هر آنچه وحشی ست
ترانه ی پرستوها و کف دریا را گردآور
بگذار زیبایی شوریده در چشمان تو گرد آید
تا مرا صدا زند ،
چون من در حسرت مردی هستم
با لانه ی هزاران چیز وحشی در موهایش
مردی که زبانش بر آتش بساید
در کودکی همیشه گمان می کردم
پایان خاک
آن جاست
نزدیک آسمان
و اگر چند روزی خاک را طی کنم
به انتهای زمین می رسم
امروز
بر پرتگاه زمین ایستاده ام
این راه دور را به چه هنگامی آمده ام !
به امید روزی که عاشق بشی و درک کنی عاشقی را ...
شاید آن روز بفهمی چه دردی داره با پاهای زخمی و خسته دویدن و هرگز نرسیدن ...
من سفر کردم
از خودم تا خدا
از دیگران تا خودم ، تا خدا
چشمانم حقایق زیادی رو دید
دستانم وقایع زیادی رو لمس کرد
روحم با دردهایی پخته شد و آروم گرفت
قلبم شور و غمها رو حس کرد و دلش گرفت
پارسال با او زیر باران راه می رفتم
امسال راه رفتن او را با دیگری در زیر باران اشکهایم دیدم
شاید باران پارسال اشکهای فرد دیگری بود
سراپا بغضم
هیچکس را فراموش نکردم
اما خود فراموش شدم
ناله هایم تلخ است
بغض تنهایی من را تو نخواهی فهمید
تو نخواهی فهمید
من صبورم اما . . .
به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم
یا اگر شادی زیبای تو را
به غم غربت چشمان خودم می بندم
من صبورم اما . . .
چقدر با همه ی عاشقیم محزونم
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم
من صبورم اما . . .
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را
از شب متروک دلم دور کند می ترسم
من صبورم اما . . .
آه... این بغض گران صبر نمی داند چیست