picap picap .

picap

. . . دیروز -  امروز - و اکنون بی چیزتر از فردا ...

image by fotos.blogfa.com

 

دیروز لعنت بی ارزش من از سرگردانی ، به حماقتی بود که نکرده بودم .

 

 امروز حسرت بیهوده ی من از دیوانگی ، به سرگردانی نارسی است که دیروزم را خراب کرد .

 

 و اکنون بی چیز تر از فردا ، تشنه ی دریدن واژه ها ، به انعکاس ابتذال دیده ها می اندیشم .



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۸:۱۴ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

. . . در انتظار چیستم ؟؟؟

image by fotos.blogfa.com

 

در انتظار چیستم ؟؟؟

 

اینجا هنوز تاریکی ست

 

من به ازدحام کدامین کوچه ی خوشبت خواهم نگریست

 

وقتی درچه مسدود است . . .

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۸:۱۴ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

. . . ای کاش می توانستم

image by fotos.blogfa.com

 

ای کاش می توانستم

 

خون رگان خود را

 

من قطره قطره بگریم

 

تا باورم کنند

 

ای کاش می توانستم یک لحظه می توانستم ای کاش

 

بر شانه های خود بنشانم

 

این خلق بی شمار را

 

گرد حباب خاک بگردانم

 

تا با دو چشم خویش ببینند

 

که خورشیدشان کجاست و باورم کنند

 

ای کاش می توانستم ...

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۸:۱۳ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

. . . من امروز مسخره ی عامم !!!

image by fotos.blogfa.com

 

 

من امروز

 

مسخره ی عامم

 

مضحکه ی خاص

 

به قصه یی مانندم ملال انگیز

 

بی معنا

 

اما من می بینم عبور آن کس را که هیچکس نمی بیند

 

از کوهسار زمان

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۸:۱۳ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

. . . بدون باور انسان بی معناست...

image by fotos.blogfa.com

 

بی دریا

 

کشتی بی معناست

 

مرگ کشتی ها اما در دریاست !

 

بدون باورها

 

انسان بی معناست

 

مرگ آدمی اما

 

در انجماد باورهاست

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۸:۱۲ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

حـکــــــــــایت دلـتنگـــــــــی ...





بپرس از قطره باران ها

که از خیزاب ابر و باد

بسوی بام تو پرواز می دارند


بپرس از برگ های سرخ و زرد آن درخت پیر در پاییز

که از شوق قدم هایت

تن و جان مست

رقصان بر زمین از شاخه می بارند


بپرس از ماهی تنگ بلورینت

که دور ناگزیر خویش را

صد بار دیگر باز می گردد

امید یک تلنگر به جام آب خود دارد

که در سُکرش دمی از رفتن آساید


بپرس از کفش هایت بر کران در

که در تاریکی و سرما

کنار یکدگر خاموش

سرود انتظارت بر دهان تنگ ِ خود دارند


که امشب تا سحرگاهان

من و باران و برگ و کفش و ماهی گرد هم باشیم

نفس های تو را در خواب می پاییم

حریفان جملگی سرمست

تو گویی هر یکی با خویش در نجوا :


” نفس هایی چنین زیبا !

بلند و گرم و آهسته

خداوندا !

کدامین گل مشام ِ جانش آکنده ست ؟

به رویای کدامین خاطره خاطر پراکنده ست ؟

بوَد آیا در این رویا

دمی برما نظرکرده ست ؟ “


************


سحر نزدیک شد

ای کاش ...

خیال مهربانت رخ نماید

یک نفس از خواب برخیزد

پری وار و غزلخوانان

به مشتاقان ِ دیدارش در آمیزد

سر دستی از آرامش

به تُنگ ماهی دلتنگ افشاند

به مروارید ِ انگشتان سیمین ساق

دهان تنگ کفش ِ منتظر را بر کران در بپوشاند

سبکباران درون جامه خوابش نرم

ز روی برگ فرش ِ آن درخت پیر

خرامان سوی من خیزد



************


شبم زندانی ِ اکنون شود شاید

غزالی مست

شب ِ جادوی چشمش را

به چشم خسته ی بیدار من ریزد

سحر نزدیک شد

اما در این خاکستری خیس

چه بیرنگ است!

خیالت نیست …..

دلم اندازه ی دنیای من تنگ است







برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۸:۱۱ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

گیرم به سمت نور گشوده شود چه سود  .....  وقتی که روح پنجره آلوده ی غم است




انگار که چهلم گلهای مریم است

این خانه بی حضور تو مثل جهنم است


هر چهار فصل زندگی من فقط خزان

هر ماه فصل فصل وجودم محرم است


گلبرگ چشمهای تو همواره تازه ان

د تا دستمال کوچک من خیس شبنم است


حالا تو نیستی چه بگویم که بعد از این

آینده ی تمام غزلهایم مبهم است


گیرم به سمت نور گشوده شود چه سود

وقتی که روح پنجره آلوده ی غم است


درد و عذاب و دلهره است و از این قبیل

تنها حضور مرگ در این ماجرا کم است


ای کاش مرگ هم برسد تا رها شوم

از برزخی که بی تو برایم جهنم است


«  مریم ملکی »






برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۸:۱۰ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

((  ورود هر چه نامرد است ممنوع  ))




ورود آقایان ممنوع

نه ورود هر چه نامرد است ممنوع

هر که مرد است بسم الله بیاد تو

هر که داخل شد هجی می شود

پس برای اینکه دستت رو نشود

(( ورود هر چه نامرد است ممنوع ))


می خواهم برایت از هجی نام « شوهر » بگویم

ش

و

ه

ر

شرمی که به باد رفته

وفا نه بر من بر دیگری

هوس در لحظه های اضطراب

رفیق منو شریک دیگران

کاش در هجی نام او « ع » هم بود

به معنای عشق

کاش « ق » هم وجود داشت

یعنی قلب


کاش به جای نام « شوهر »

« زن » را هجی می کردم

ز

ن

زندگی برای با تو بودن

نبودن وقتی تو نیستی



«  مریم ملکی  »



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۸:۱۰ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

خیانت . . .

 



خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی...

خیانت میتواند دروغ دوست داشتن باشد

خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری...

خیانت میتواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۸:۰۹ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

گر دوست نبیند به چه کاراید چشم...



آن دوست که دیدنش بیاراید چشم

بی دیدنش از گریه نیاساید چشم

ما را ز برای دیدنش باید چشم

گر دوست نبیند به چه کاراید چشم




برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۸:۰۸ توسط:picap موضوع: نظرات (0)