حرفی نیست ...
در سکوتم فریاد را نظاره کنید،فریاد در گلو خشکیده است ...
حرفی نیست ...
چشمان بی فروغ،به دنبال کوچک ترین روزنه رهایی،زبان قاصر از بیان
حرفی نیست ...
اگر داغ دل بود ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم
اگر دل دلیل است آورده ایم
اگر داد شرط است ما برده ایم
گواهی بخواهید اینک گواه
همین زخمهایی که نشمرده ایم
حرفهای ما هنوز ناتمام
تا نگاه میکنی وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آن که با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود
آی ...
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان چقدرزود دیر میشود !
" قیصر امین پور "
همه شب صورت دل سوی خدا خواهم کرد
از خدا خواهش دیدار تو را خواهم کرد
تا که جان دارم و از سینه نفس می آید
به تو ای عشق ای دوست وفا خواهم کرد