picap picap .

picap

جلوه ی عشق در حیوانات و پرندگان . . .  (سری اول)




برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۲۰ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

و فاصله ایست ابدی میان عشق و دوست داشتن که برای پیمودن این فاصله ، یا باید پرید ، یا باید فروچکید...



از عشق سخن باید گفت ؛ همیشه از عشق سخن باید گفت.


«عشق» در لحظه پدید می آید ؛ «دوست داشتن» در امتداد زمان.


این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.


عشق معیارها را در هم می ریزد ؛ دوست داشتن بر پایه ی معیارها بنا می شود.


عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد ؛ دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه می گیرد.


عشق قانون نمی شناسد ؛ دوست داشتن اوج احترام به مجموعه ای از قوانین عاطفی ست.


عشق فوران می کند چون آتشفشان و شره می کند چون آبشاری عظیم ؛ دوست داشتن جاری می شود

چون رودخانه ای بر بستری با شیب نرم.


عشق ویران کردن خویش است ؛ دوست داشتن ساختنی عظیم.


عشق دق الباب نمی کند، مودب نیست، حرف شنو نیست، درس خوانده نیست، حسابگر نیست، سر به زیر

نیست، مطیع نیست.


عشق دیوار را باور نمی کند، کوه را باور نمی کند، گرداب را باور نمی کند، زخم دهان باز کرده را باور نمی کند،

مرگ را باور نمی کند.


عشق در وحله ی پیدایی ، دوست داشتن را نفی می کند، نادیده می گیرد، پس میزند، له می کند و می گذرد


دوست داشتن نیز ناگزیر در امتداد زمان ، عشق را دود می کند، به آسمان می فرستد و چون خاطره

ای حرام ،فرشته ی نگهبانی بر آن می گمارد.


عشق سحر است ؛ دوست داشتن باطل السحر. عشق و دوست داشتن ، از پی هم می آیند اما هرگز در یک

خانه منزل نمی کنند.


عشق،انقلاب است ؛ دوست داشتن اصلاح. میان عشق و دوست داشتن ، هیچ نقطه ی مشترکی نیست.


از دوست داشتن به عشق می توان رسید و از عشق به دوست داشتن. اما به هر حال، حرکت از خود به خود

نیست، از نوعی به نوعی ست، از خمیره ای به خمیره یی...



و فاصله ایست ابدی، میان عشق و دوست داشتن که برای پیمودن این فاصله ، یا باید پرید، یا باید فروچکید...




(نادر ابراهیمی)






برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۱۹ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

باغ بی برگی خنده اش خونیست اشک آمیز ، جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن پادشاه فصلها ، پاییز



آسمانش را گرفته تنگ در آغوش


ابر ، با آن پوستین سرد نمناکش


باغ بی برگی روز و شب تنهاست


با سکوت پاک غمناکش


ساز او باران ، سرودش باد


جامه اش شولای عریانی ست


ور جز اینش جامه ای باید


بافته بس شعله ی زر تار ِ پودش باد


گو بروید ، یا نروید


هر چه در هر کجا که خواهد یا نمی خواهد


باغبان و رهگذاری نیست


باغ نومیدان چشم در راه بهاری نیست


گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد


ور به رویش برگ لبخندی نمی روید



باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟


داستان از میوه های سر به گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید


باغ بی برگی خنده اش خونی ست اشک آمیز


جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن


پادشاه فصلها ، پاییز . . .



(مهدی اخوان ثالث)



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۱۸ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من . . .  سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست




در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست


این سان نمی یابی زمن حتی نشان ای دوست



من در تو گشتم گم مرا در خود صدا می زن


تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست



در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من


سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست



گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی


حالا که لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست



من قانعم آن بخت جاویدان نمی خواهم


گر می توانی یک نفس با من بمان ای دوست



یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی کن


از من، من این برشانه ها بار گران ای دوست



نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت


بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست



آنسان که می خواهد دلت با من بگو آری


من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست




(محمد علی بهمنی)






برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۱۸ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

یک نفس ای پیک سحری ، بر سر کویـش کــن گذری . . .  گو که ز حجرش به فغـــانم به فغـــانم



یک نفس ای پیک سحری

بر سر کویـش کــن گذری

گو که ز حجرش به فغـــانم به فغـــانم



ای که به عشقت زنده منم

گفتی از عشقـــت دم نزنم

من نتــــــــوانم نتـــــــــوانم نتــــــــوانم



من غرق گناهم، تو عذر گنــاهی

روز و شبم را ، تو چو مهری تو چو ماهی

چه شود گر مرا رهانی ز سیاهی



چون باده به جوشم، در جــوش و خروشم

من سر زلفت به دو عالم نفروشم

روز و شبم را ، تو چو مهری تو چو ماهی



یک نفس ای پیک سحری

بر سر کویـش کــن گذری

گو که ز حجرش به فغـــانم به فغـــانم



ای که به عشقت زنده منم

گفتی از عشقـــت دم نزنم

من نتــــــــوانم نتـــــــــوانم نتــــــــوانم



همه شب بر ماه و پروین نگرم

مگر آید رخــــسارت در نظرم

چه بگویم ، چه بگویم ، به که بگویم این راز

غــمـم ایـن بـس، که مرا کــس نبود دمساز



یک نفس ای پیک سحری

بر سر کویـش کــن گذری

گو که ز هجرش به فغـــانم به فغـــانم



ای که به عشقت زنده منم

گفتی از عشقـــت دم نزنم

من نتــــــــوانم نتـــــــــوانم نتــــــــوانم



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۱۶ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

به روی نیمکتی در آنسوی زمان معلق نشسته ام با خیالت ، همچنان و من هنوز به آن روز می نگرم . . .



به روی نیمکتی در آنسوی زمان


معلق نشسته ام با خیالت ، همچنان



گاه مرور می کنم خاطراتم را


قطره اشکی می بارد ، ناگهان



کاش می دانستی چگونه می نگرم


از پشت قابی ابری به این جهان



و از کنار تمامی فصول می گذرم


بدون حرف و کلام ، عصا زنان!



کمی از گذشته به یادم می آید


از روزگار و زمان های ِ بی زمان



و دستمالی که بر چشم می گیرم


گریه و گاهی هم اندکی تکان



چقدر اندوه و حرف ِناگفتنی ست


در این سینه و چشمهای ِ گریان



و من هنوز به آن روز می نگرم


که پر گشودی رها چون پرندگان




(ر.الف)



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۱۶ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

چشمان همه بسته مردمکها همه قفل . . . چشمی به سرای دوست کشیدن ممنوع   (عـشق ممنــوع)

Image By Fotos.Blogfa.Com



ای عشق ترا به رخ کشیدن ممنوع


در محضر می جان سپردن ممنوع



چشمان همه بسته مردمکها همه قفل


چشمی به سرای دوست کشیدن ممنوع



دستان همه بسته عاطفه مسکوت است


دستی به صفای یار کشیدن ممنوع



گوشها همه کر قصه گو خاموش است


صوتی بجز از صدای الحمد ممنوع



جانان همه خسته دلبران خاموشند


بیداری و شب به صبح رساندن ممنوع



نقشی مکش از صورت گلگون نگار


طرحی بجز از کلت و مسلسل ممنوع



سر نیست اگر فدای یارش نکنیم


این بار گران به دوش کشیدن ممنوع



گل را چه شده خانه بی گلدان است


جز خار و دریغ در این سراچه ممنوع



یک حرف بس است برای دلداری یار


دستی به قلم نامه نوشتن ممنوع

 

 



(ا.کمالی)



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۱۴ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

بلـور اشک به چشمـم شکست وقـت وداع . . . کـه اولـیـن غــم مـن آخـریـن نگـاه تـو بـــود




چه شامها که چراغم فروغ ماه تو بود


پناهگاهم شبم گیسوی سیاه تو بود


اگر به عشق تو دیوانگی گناه منست


ز من رمیدن و بیگانگی گناه تو بود


دلم به مهر تو یکدم غم زمانه نداشت


که این پرنده ی خوش نغمه در پناه تو بود


عنایتی که دلم را همیشه خوش می داشت


اگر نهان نکنی لطف گاهگاه تو بود


بلور اشک به چشمم شکست وقت وداع


که اولین غم من آخرین نگاه تو بود




(مهدی سهیلی)



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۱۴ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

بی تو این چشمه سار شب آرام ، چشم گرینده ی آهوان است . . . بی تو ، این دشت سرشار ، دوزخ جاودان است



بی تو خاکسترم


بی تو ، ای دوست !


بی تو تنها و خاموش


مهری افسرده را بسترم



بی تو در آسمان ، اخترانند


دیدگان شررخیز دیوان


بی تو نیلوفران آذرانند


بی تو خاکسترم


بی تو ، ای دوست!



بی تو این چشمه سار شب آرام


چشم گرینده ی آهوان است


بی تو ، این دشت سرشار


دوزخ جاودان است



بی تو مهتاب تنهای دشتم


بی تو خورشید سرد غروبم


بی تو بی نام و بی سرگذشتم


بی تو خاکسترم


بی تو ، ای دوست



بی تو این خانه تاریک و تنها است


بی تو ، ای دوست


خفته بر لب ، سخنها است!


بی تو خاکسترم بی تو ، ای دوست!



( م.آزاد )



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۱۳ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

تو می خندی ، حواست نیست ... من آروم می میرم  ؛ کنارت اوج می گیرم ... حواست نیست



تو می خندی ، حواست نیست ... من آروم می میرم


تو می رقصی و من ... عاشق شدن رو یاد می گیرم



چه جذابی ... چه گیرایی


چه بی منطق به چشمات می شه عادت کرد


توی دستای تو باید به سیگارم حسادت کرد



منو پوک می زنی آروم


خرابم می کنی از سر


رژ لب روی ته سیگار


تن من زیر خاکستر



تنم می لرزه و می ری ... حواست نیست


هوامو کام می گیری ... حواست نیست


حواسم هست و می میرم ... حواست نیست


کنارت اوج می گیرم ... حواست نیست



تو می خندی


حواست نیست



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۲:۱۲ توسط:picap موضوع: نظرات (0)