picap picap .

picap

همین کافیست برای یک عمر با تو بودن ...




بارها خواسته ام در وصف تو چیزی بگویم

اما زبانم یاری نمی کند

مهربانی که در تو دیده ام

و صداقتی که در چشمانت موج می زند

هیچ کجا سراغ ندارم

هیچ آینه ای تو را آنگونه که هستی نشان نمی دهد

فقط من می دانم تو کیستی

و همین کافیست برای یک عمر با تو بودن ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۶:۰۸ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

گاه می اندیشم می توانی ، تو به لبخندی این فاصله را برداری...



در میان من تو فاصله هاست


گاه می اندیشم می توانی


تو به لبخندی این فاصله را برداری


تو توانایی بخشش را داری


دستهای تو توانایی آن را دارد


که مرا زندگانی بخشد


چشم های تو به من می بخشد


شور و عشق و مستی


و تو چون مصرع شعری زیبا


سطر بر جسته ای از زندگی من



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۶:۰۷ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو... آن لحظه ای که دیده برای همیشه بست ، آن نام خوب بر لب لرزان داشت




روزی اگر سراغ من آمد به او بگو ...

من می شناختم او را

نام تو را همیشه به لب داشت

حتی در حال احتضار

آن دلشکسته عاشق بی نام و بی نشان


روزی اگر سراغ من آمد به او بگو ...

هر روز پای پنجره غمگین نشسته بود

و گفتگو نمی کرد جز با درخت سرو

در باغ کوچک همسایه

شب ها به کارگاه خیال خویش

تصویری از بلندی اندام می کشید

و در تصورش تصویر تو

بلند ترین سرو باغ را تحقیر کرده بود


روزی اگر سراغ من آمد به او بگو ...

او پاک زیست

پاک تر از چشمه های نور

همچون زلال اشک

یا چون زلال قطره ی باران به نو بهار

آن کوه استقامت

آن کوه استوار

وقتی به یاد تو بود می گریست


روزی اگر سراغ من آمد به او بگو ...

او آرزوی دیدن رویت را

حتی برای لحظه ای از عمر خویش داشت

اما برای دیدن تو چشم خویش را

آن در سرشگ غوطه ور

آن چشم پاک را

پنداشت که آلوده است

و لایق دیدار نیست


روزی اگر سراغ من آمد به او بگو ...

آن لحظه ای که دیده برای همیشه بست

آن نام خوب بر لب لرزان داشت

شاید روزی ...

اگر آمد چه؟..

او ؟ نه آه... نمی آید



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۶:۰۶ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

بی تو ز جهان حس بیگانه دارم ...




زهجران ، لب خشک وچشم تر دارم

کزین جدایی کناری سرد آشیانه دارم

مزن قفل بر واژه های لبانم

کزین واژه ها درد بیکرانه دارم

مینداز زو لانه بر بند پاهایم

کزین سودا خاطر ویرانه دارم

مشو دور زبر من دلبر من

شبانگاه قصه بی درمانه دارم

بگذار بگویم راز خود صنما

که در دل درد نهفته دارم

باز هم خموشی بود یارم همیشه

که بی تو ز جهان حس بیگانه دارم



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۶:۰۶ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

به چه می توان دل خوش کرد... ؟!




وقتی دل گرفته و غمدار است

وقتی همه ی دوستان دشمنند

وقتی سوختن تنها علاجش ساختن است

وقتی دوست داشتن ، پایانش از یاد بردن است

وقتی در همه ی راهها چاهی پنهان است

وقتی آسمان بالای سرت از دود دلهای گرفته سیاه است

به چه می توان دل خوش کرد... ؟ !



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۶:۰۴ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

به چه می خندی تو...؟




به چه می خندی تو ..؟

به مفهوم غم انگیز جدایی ..؟

به چه چیزی ..؟

به شکست دل من ..؟

یا به پیروزی خویش ..؟

به چه می خندی تو..؟

به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد ..؟

یا به افسونگری چشمانت ..؟

که مرا سوخت و خاکستر کرد ..؟

به دل ساده من می خندی ..؟

خنده دار است... بخند !!!




برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۶:۰۴ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

دنیا ، عشق ، مرگ ...




تنهایی

می‌آید چون عروس

نامش دنیاست


تنهایی

به روی ما می‌خندد

نامش عشق است


تنهایی

ما را در آغوش می‌گیرد

نامش مرگ است



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۶:۰۳ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

پروردگارا...




چشمانم را بستم و سرم را به سوی آسمانت بالا گرفته ام

اشک بر گونه هایم جاری شد ...

نمیدانم چرا هنگام درد دل کردن با تو اراده گریه کردن از من گرفته می شود

شاید این همان حس غریبی است که مرا به سوی تو می کشاند ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۶:۰۲ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

...................................................

آشفته دلی بود در این خلوت خاموش



او زاده غم بود و ز غم های جهان گشته فراموش




برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۶:۰۱ توسط:picap موضوع: نظرات (0)

حالا ببین چگونه بیهوده ، این پنجره ، چراغ ، حرف ها را بر باد می نویسم ...



می نویسم و به خاک که می رسم ، تو را می بینم که پشت آن چون تنهایی


با تنهایی خفته ای ، می نویسم نور و کسی می آید ، با تکه ای ماه بر دوش


می گویی خط بزن  ، مگر نمی بینی ، چگونه در تاریکی ، به روشنایی رسیده ام

 

حالا ببین چگونه بیهوده ، این پنجره  ، چراغ  ، حرف ها را بر باد می نویسم



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۶:۰۱ توسط:picap موضوع: نظرات (0)