هر لحظه حرفی در ما زاده می شود ، هر لحظه دردی سر بر می دارد
و هر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش می کند
این ها بر سینه می ریزند و راه فراری نمی یابند
مگر این قفس کوچک استخوانی گنجایشاش چقدر است ..؟!
« دکتر علی شریعتی »
چرا وقتی که آدم تنها میشه ، غم و غصه اش قد یه دنیا میشه ...؟
میره یه گوشه ی پنهون میشینه ، اونجارو مثل یه زندون می بینه ...
به سراغ من اگر می آیید
پشت هیچستانم .
پشت هیچستان جایی ست
پشت هیچستان رگ های هوا ، پر قاصدک هایی ست
که خبر می آرند ، از گل واشدۀ دور ترین بوتۀ خاک
روی شن ها هم ، نقش های سم اسبان سواران ظریفی است
که صبح به سر تپۀ معراج شقایق رفتند
پشت هیچستان ، چتر خواهش باز است
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا در می آید
آدم اینجا تنهاست
و در تنهایی ، سایۀ نارونی تا ابدیت جاری ست