روزگاری اهل دنیا دلشان درد نداشت،هر کی غصه اینکه چه می کرد را نداشت
روزگاری اهل دنیا دلشان درد نداشت،هر کی غصه اینکه چه می کرد را نداشت،چشمه سادگی از لطف زمین می جوشید،خودمانیم زمین این همه نامرد نداشت
برچسب: ،
ادامه مطلب
روزگاری اهل دنیا دلشان درد نداشت،هر کی غصه اینکه چه می کرد را نداشت،چشمه سادگی از لطف زمین می جوشید،خودمانیم زمین این همه نامرد نداشت
در نهان به آنان دل می بندیم که دوستمان ندارند و در آشکارا از آنان که دوستمان دارند , غافلیم
شاید این است دلیل تنهایی ما
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما، اما
گرد بام و در من
بی ثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
قاصدک! هان ، ولی ... آخر ... ای وای
راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم
خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند ...
باز آی و بر چشمم نشین ای دل ستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می رود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
من مانده ام مهجور از او بی چاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون بر آستانم می رود