اشک غم باید ریخت . . . رسم دنیا این است
دل من غمگین است
غصه ام سنگین است
گرچه با هم نفسم زندگی شیرین است
میل گل در من نیست
بال من خونین است
اشک غم باید ریخت
رسم دنیا این است
برچسب: ،
ادامه مطلب
دل من غمگین است
غصه ام سنگین است
گرچه با هم نفسم زندگی شیرین است
میل گل در من نیست
بال من خونین است
اشک غم باید ریخت
رسم دنیا این است
در این گذرگاه بگذار خود را گم کنم در عشق
بگذار از ره بگذرم با دوست، با دوست
ای همه مردم، در این جهان به چه کارید؟
عمر گرانمایه را چگونه گذرانید؟
هر چه به عالم بود اگر به کف آرید
هیچ ندارید اگر که عشق ندارید
وای شما دل به عشق اگر نسپارید
گر به ثریا رسید ، هیچ نیرزید
عشق بورزید
دوست بدارید !
در شبی پر ستاره و آرام دخترکی در عذاب می میرد / دخترکی در عذاب تنهایی ، غرق در التهاب می میرد
در نگاه دو چشم خسته ی او زندگی موج می زد و عشق / غافل از اینکه این همه رویاست، عاقبت در سراب می میرد
چشم هایش پر ست از حسرت، حسرت لحظه هایی رویایی / چشم هایی که پر ز رویا بود ، آن زمان چون شهاب می میرد
دست های نیاز او آن وقت رو به سوی ستاره بالا رفت / دخترک در شکوه راز و نیاز لحظه ی استجاب می میرد
و پریشان و خسته و غمگین در خیالش که اشتباهم چیست ؟/ این جه جرمی ست هر زمان احساس در همین ارتکاب می میرد
زیر آوار غصه ها خم شد، آهی از عمق قلب او برخاست / بی خبر از همینکه جرمش چیست، پاسخی بی جواب می میرد
بعد از آن لحظه های بارانی چهره اش را کشید و قابش کرد / زیر آن هم نوشت این چهره زیر آوار قاب می میرد
آسمان پر از ستاره و صاف از ستاره، تهی شد و غمگین / زیر رگبار آسمان آن شب، دخترکی در عمق خواب می میرد
عصری که شرم و حق حسابش جداست
و عشق
سو ء تفاهمی ست
که با "متاسفم" گفتنی فراموش می شود ...
سعی می کنم راه بهتری بیابم
ولی به دام افتادم
اندیشه دیروز ذهنم را مشغول کرده است
بگو از کجا شروع کنم
دیگر در پایان راهم
برای گفتن چیزی نمانده
به زودی محو خواهم شد
می توانستم پرواز کنم
ولی نذاشتی با مهربانی هایت با ...
کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرش
ولی آهسته می گویم الهی بی اثر باشد
دستهایم را به سمت آسمان تو بلند می کنم
می خواهم بدانی
دستانم خالیست
می خواهم بدانی
یک عاشق به جز یک دل اسیر هیچ به همراه ندارد
پس تو مرا به جرم بی سلاح بودن
به تیر زمانه نشانه مگیر
به من چیزی بگو شاید هنوزم فرصتی باشه
یه کاری کن برای ما ، اگه مایی هنوزم هست
گریزی جز شکستن نیست . . .
میگن خدا همین وراست ، تو ذهن خواب من و تو
یه جایی که تا برسی ، میگن که دیره و برو
میگن اگه صداش کنی ، به قلب تو سر میزنه
چقدر صدات کنم خدا... بیا که پایان منه
تو گریه ی ستاره ها سر رو جاده ها می ذارم
نمیاد صدای پات رو به آسمون می بارم
من نشستم بعد پایان ، تو بیا منو شروع کن
شمعی تنها رو به بادم تو غروب من طلوع کن
پنجره ی امیدم رو ، روبه خدا باز می کنم
اونم منو نمیبینه ، گریه رو آغاز میکنم
تو التهاب گم شدن کسی به یاد من نبود
دنبال رد پای تو منو به انتها رسوند
افتادم از چشم خدا ، شکسته بال لحظه هام
تکیه کرده غم دنیا ، رو دل خسته ی تنهام
منم اون که مونده پاییز ، زیر بارون جدایی
تو منو ببخش ندارم جز تو هیچ کسی تو خدایی . . . .