گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم
حتی اگر به دیده رویا ببینیم
من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینم
شاعر شنیدنی ست ولی میل،میل ِ توست
آماده ای که بشنوی ام یا ببینیم ؟
این واژه ها صراحت ِ تنهایی من اند
با این همه مخواه که تنها ببینیم
مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی
بی خویش در سماع غزل ها ببینیم
یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
در خود که ناگزیری دریا ببینیم
شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست
اما تو با چراغ بیا تا ببینیم
(محمد علی بهمنی)
[ با تشکر از دوست عزیزم (یکتــا) برای ارسال شعر ]
بهار آمده یک داغ نو به من بدهد
ترا بگیرد و احساس بی ... شدن بدهد
صدای درد مرا میشود ببینی یار !
اگر خدا به غزلهای من دهن بدهد
خدا خیال ندارد مرا پرنده کند
خدا خیال ندارد ترا به من بدهد
خدا خیال ندارد که باغ سیبش را
به ما زنان غمانگیز بیوطن بدهد
بهشت مال خودش با فرشتههای عزیز !
مجال در بغل تو گریستن بدهد
مرا ببخش اگر حالم آنقدر خوش نیست
که شعر خط خطیام عطر نسترن بدهد
پرنده میرود از بس بهار غمگین است
پرنده رفته به پاییز باغ تن بدهد
(مونا زنده دل)
[ با تشکر از دوست عزیز (فرهاد) برای ارسال شعر ]
سحر در شاخسار بوستانی
چه خوش میگفت مرغ نغمهخوانی
برآور هرچه اندر سینه داری
سرودی، نغمهای، آهی، فغانی
سحر میگفت بلبل باغبان را
در این گِل جز نهال غم نگیرد
به پیری میرسد خار بیابان
ولی گُل چون جوان گردد بمیرد
چه میپرسی میان سینه دل چیست؟
خرد چون سوز پیدا کرد دل شد
دل از ذوق تپش دل بود لیکن
چو یک دم از تپش افتاد گِل شد
کنشت و مسجد و بتخانه و دیر
جز این مشت گلی پیدا نکردی!
ز بند غیر نتوان جز به دل رَست
تو ای غافل! دلی پیدا نکردی
(اقبال لاهوری)
[ با تشکر از دوست عزیز (ثامن) برای ارسال شعر ]