یه تنهــــا ، یه عــــاشق
یه فانوس شکستــه
یه مـــرداب تو پاییز
یه صحرا خاک خـــسته
نمیخوام بمونــم برام دنیا سیاهــــه
حضورم غریبــه
غرورم بی پناهــــه
شب عشق ، شب درد
شب تنهایی من
شب بغض ، شب کوچ
شب سربی ، شب ســرد
شب خاموش بی روزن
شب مرگ هم آوایی
شب سنگی ، شب سربی
شب آوار تنهایــــی
شبی که لحظه های بی تو بودن
نفسگیـــره ، سیاهـــه ، بی عبـــوره
سکوتم آخــرین فریاد عشقـــه
خیالت آخــرین سنگ صبـــوره
هنوزم بغض بارونی چشمات
میتونه واسه دلتنگیـــم ببــــاره
تو این پاییز سنگی ، دست سردت
رو زخم بی کسیم مرهم بــذاره
یه تنها ، یه عــاشق
یه فانوس شکسته
یه مـــرداب تو پاییز
یه صحرا خاک خـــسته
نمیخوام بمونــم برام دنیا سیاهــــه
حضورم غریبــه
غرورم بی پناهــــه
من در تو جاری ام
تو در درون من
و دست های ما
در هم تنیده اند
نزدیک تر به هم
از ساقه با زمین
یا نور با نگاه
یا رنگ با گیاه
دیوارهای سنگی باور انکار می کنند
و روزهای من
از شور خنده های تو شیرین اند
و گیسوان من
از شوق بوسه های تو لرزان
در من نهفته ای ست
که از تو شکفته است
پیوند خورده است
مانند آفتاب
با سنگ ریزه های مسافر دریای باردار
و نخلهای سبز
دیوارهای سنگی بارو انکار می کنند
اما نگاه کن
مرز میان آب و زمین چیست ؟
من در تو جاری ام
تو در درون من
( سیما یاری )