خواهم که در این غمکده آرام بمیرم
گمنام و سفر کرده و بی نام بمیرم
کس نیست که آزاد کند مرغ دلم را
پر بسته و دل خسته در این دام بمیرم
من کام دل از جلوه حسن تو گرفتم
هر چند در این معرکه ناکام بمیرم
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۰۵:۵۹ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
دوست دارم بروم ، سربه سرم نگـــذارید
گریه ام را به حســاب سفرم نگـــذارید
دوست دارم که به پابوسی باران بروم
آسمان گفته: که پا روی پرم نگـــذارید
این قدر داغ جنون بر جگرم نگـــذارید
چشمی آبی تر از آیینه گرفتارم کرد
بس کنید این همه دل دور و برم نگذارید
آخرین حرف من این است ، زمینی نشوید
فقط از حال زمین بی خبرم نگــذارید
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۰۵:۵۹ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
چرا غمگینی ؟ عاشق شدم !!
آیا عشق شیرین است؟بله شیرین تر از زندگی !
چرا تنهایی؟ ویژگی عاشقاست
لذت تنهایی چیه ؟ فکر به او و خاطرات او
چرا می روی؟ برای اینکه او نیست
دلت کجاست ؟ پیش او
قلبت کجاست ؟ او برده
پس حتما بی رحم بوده ؟ نه اصلا
چقدر دوسش داری؟ اندازه ی همه ی عالم
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۰۵:۵۸ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
به نام او ...
او که من را برای تو و تو را برای من خلق نکرده بود
به نام خدای من ... و شاید به نام خدای تو
مهم نیست قصه ی ما از کجا شروع شد
من قصه را از اینجا شروع می کنم ، اینجا که پایان قصه ی من و توست
و اگر بپرسی چرا ؟ در معنای مؤدبانه می گویم : دلم خواست !
اینجا دلم می نویسد
اینجا دلم آرام اشک می ریزد
و گاهی اشک هایش را مخفی می کند
تا آنچه از مفهوم غرور و شرارت در ذهن تو نقش بسته محکوم نشود !
پس به نام خدای دلم ...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۰۵:۵۵ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
همه چیز را ساده می پنداشتم تا اسیر پیچیدگی ها نباشم
این چنین بود که ساده از دل خویش گذشتم
حیف نمی دانستم سادگی بهایی عجیب گران دارد
و امروز دلم را به سادگی مثل کودکی گم می کنم
باران می آید و دلم چون قطره ای آب می شود و در دل زمین می رود
اشک می ریزم و دریای غم دلم را غرق می کند
دل من دیگر دل نیست
خرابه ای از پای بست ویران است
چشمانم را می بندم
بی خبر از اینکه
خواب چشمانم را کسی در ناباوریم ربود
سادگی ، باران ، اشک
حرف حساب من با شماست
چرا هیچ کس به من نگفت
مواظب دلت باش ...؟!
* ستاره *
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۰۵:۵۴ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
خاک احساسم را تازه می کند باران
زخم های کهنه سر باز می کنند
سیل غم در سینه غوغا می کند
من مانده ام و رد یک اشتباه بر دلم
و به یادم می آید آنروز که گفتی
تو هر کس نیستی
و به من وعده ی باران دادی
و من امروز ورقی خشک و مچاله
به لب پنجره ی تنگ قفس
گرچه در غربت تنهایی خویش سرگردانی
ولی انکار بی معنی ست
حال بگو مرا از یاد برده ای ...
* ستاره *
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۰۵:۵۴ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)