من آن عاشق ترین پروانه هستم
که عهدی بر سر جان با تو بستم
تو آن شمع خرامان سوز هستی
که چون آتش به جان من نشستی
چه خوش آن سوزشی کز یار باشد
بنازم آتشی کز دوست افتد
خوشا شب زنده داری های بسیار
که در فرقت به جان هیزم بریزد
ندارم هیچ باک از آتش عشق
که این آتش ز مرهم خوشتر آید
(احسان ضامنی)
عشق نمی پرسه اهل کجایی فقط میگه تو قلب من زندگی کن،عشق نمی پرسه چرا دور هستی فقط میگه همیشه با من هستی،عشق نمیگه دوستم داری؟ فقط میگه دوستت دارم
دیوونه ی دیوونه ی تو منم،عاشق تو منم،عاشق ترین برای تو فقط منم،راستی!؟همه ی وجودمم تو هستی،آره،همه ی من تویی و بس،آره
هی سوأل و هی سوأل
هی دلم لبریز تفسیر محال
هی خیالم رنگ رنگ از یاد تو
هی دلم در انتظار لحظۀ دیدار تو
هی بهانه از نبودنهای تو
هی هراسانم فراموشم کنی
چون چراغی،
با طلوع صبح خاموشم کنی
هی تنم میلرزد اینجا نیستی
سردم است و
فکر سرما نیستی
هی تو میخندی به رویاهای من
کی تو باور میکنی شکل محبتهای من
هی تو عشقی،
من تمنایی خموش
می بری از یاد من هی عقل و هوش
هی به قلبم هی نزن آرام من
باش تا باشم کنارت
عشق بی پروای من
(سوزان یگانه)
ساده و بیرنگ،
سراسیمه و سرد،
بی تزلزل، بی تاب.
از کجا آمدهای؟!
دخترک،
سایه ات بیتردید،
بی تبسم، بی خشم،
بی هیاهو و هراس از شبح آینه ها.
از کجا آمدهای؟!
دخترک،
رنگ نگاهت آبی،
صورتت مهتابی،
گل لبخند تو یاس،
طرح اندام تو همچون پیچک،
پیچ و تابش به تن تاک جوانی مانند،
نبض بیرنگ زمان در دستت،
ساک تو لب به لب از پنجرهها،
کیف دستت، پراز اندیشۀ ناب،
پاک و مغرور و پر از رویایی.
از کجا آمدهای؟!
□
شهر ما:
سرد و عبوس است و کثیف،
کوچه هایش باریک،
خانه هایش تاریک،
مردمش پرنیرنگ،
زشت و نامردم و پست.
زندگیمان:
شب یلدای دراز،
بیتمنای سحر.
گذران شب و روز،
بیثمر، بی سامان،
بیخیالِ دلِ همسایۀ تنها و غریب،
بیخبر از گذر عمر و سفر،
کارمان:
سفسته بازی و قمار،
روی پرپر شدن قاصدک تازۀ باغ.
میفروشیم هر روز،
نان به نرخ فردا،
خون به نرخ دیروز.
میفروشیم هر روز،
عشق،
احساس،
ترانه،
پرواز،
هرچه آیینه که در آن لبخند.
و در اندیشهمان:
رُفتن شب زدههاست،
از تن مردۀ شهر.
و چراغانی و آذین بستن،
به شب زهد فروشان زمان.
چشممان :
پرسه زن و حیض،
نگامان بی شرم.
ما پر از آواریم،
ما پر از زنگاریم،
و پی خانۀ ما،
روی آواز خوش قمری هاست،
ما غریبیم به شب بو، به نسیم...
□
تو کجا آمده ای؟!!
نمی دانی چه دلتنگم
چه بی تابم
چه غمگینم چه تنهایم
تو را هر شب صدا کردم
نمی بینی نمی خوابم
بیا تا باورت گردد
که بی تو کمتر از خاکم
ولی با تو به افلاکم