دوستش می دارم .
لبخندش را
فریبی نه که هدیه ای می انگارم
من همه ی سنگهایش را پرستیده ام و
آتش و آب و خاکش را
من آفتابش را پوشیده ام و
عصاره ی ماهتابش را
پیاله پیاله نوشیده ام
دوستش می دارم
زمینی که تو روی آن راه می روی
(رویا زرین)
در کوره راه های تخیّل
از کوی تو می گذرم
از کنار پنجره ی تو
از آنجا که خورشید همیشگی است
مهتاب جاودانه
وشب در پشت ُبرج های نور،در زنجیر
آنجا که گرمایش گرمی عشق است
با کنجکاوی درب خانه ی دلت را می کوبم
شاید که برویم گشاده شود
شاید که شبی دیگر میهمان تو باشم
تو سکوت تنهایی مرا شکستی
تو واژه ی دوستت دارم را
دوباره در اشعار من گنجاندی
تو این شقایق پژمرده را
با چشمه ی محبّت خود آبیاری کردی
و دوباره
آه
زندگی زیباست
آرامش نگاه تو
لحظه ها را پر می کند
با تو من دیروزها را
به قعر فراموشی می سپارم
و فردا ها را به آغوش می پذیرم
ای شهر زندگی
با من باش وبگذار که
بودن را لمس کنم
آری نگاه تو
هم چو دریای طوفان زده
مرا به کام می کشد
و هر بوسه ات
شهابی ست در آسمان عشق من
با من باش ای عزیزترینم
و بگذار که بودن را دوباره
احساس کنم
(خسرو نکونام)
لای گل ها ، کنج دلها
عشق را پیدا کنید
از برای قطره آبی
دل را دریا کنید
عشق را از بر کنید
در سکوت وبی قراری
در دل شب زنده داری
دیدگان را تر کنید
عشق را پرپر کنید
زندگی از سر کنید
عشق را عاشق کنید
عاشقان
دلها را صادق کنید
« مریم ملکی »
از دریچه ی این اتاق
دیوارها بلند است
در امتداد جاده ی راستی تا خدا
دیوارها بلند است
به رغم این شتاب و دویدن نیز
دیوارها بلند است
چو ختم نیایش گشت به لحظه ی دیگر باز
دیوارها بلند است
چه توانی گفت ، امید دل خسته
به هر سوی نگاه من
دیوارها بلند است
از این فاصله ها که میان منو توست
و هر آنگه که دلت تنگ من است
بهترین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار
تا که تنهاییت از دیدن من جا نخورد
و بداند که دل من با توست
و همین نزدیکی ست
بسترم
صدف خالی یک تنهایی ست
و تو چون مروارید
گردن آویز کسان دگری . . .
تو مثل لاله ی پیش از طلوع دامنه ها
- که سر به صخره گذارد،
غریبی و پاکی
تو را ز وحشت توفان به سینه می فشرم
عجب سعادت غمناکی !