مردی نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد .
دکتر گفت به
فلان سیرک برو . آنجا دلقکی هست ، اینقدر میخنداندت تا غمت یادت برود .
مرد لبخند تلخی زد
و گفت من همان دلقکم!
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۱۵:۳۱ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
آمدم تا که تو را مست و گرفتار کنم
آن دل غمزده را محرم اسرار کنم
آمدم تا که سلامی به تو ای نور کنم
غم و محنت همه را از دل تو دور کنم
گر چه دیر آمده ام لیک همان هم زود است
بودنم در بر دلبر همه دم پر سود است
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۱۵:۳۰ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
[ با تشکر از دوست عزیز (مهسا) برای ارسال شعر ]
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۱۵:۲۹ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
شبها که طلوع می کند خورشید
به خستگی ها سپاس می گویم
بی شمارش دقیقه ها
در تردد رویا شناور می مانم
تا دیری دیگر
تا غروب خورشید در صبح
شب هاکه می گشاید راز
از پس پشت خاطره ها
چیزی نو زاده می شود هر دم
به آغازیدن ها سپاس می گویم
شب ها حس می کنم هستم
و در لا به لای وجودم
حس می کنم که هنوز هستی
در سکوتی نه چندان دلچسب
با نگاهی نه چندان بی درد
به خاطر بودنت
سپاس می گویم!
[ با تشکر از دوست عزیز (ثامن) برای ارسال شعر ]
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۱۵:۲۸ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)
نترس
دلم تنگ نمی شود
هوای خودم را دارم
برنگردی ها
برو بگذار تنهایی
با حواس جمع
بغلت کنم برات حرف بزنم
تا حرفمان نشود این همه و
واهمه از نبودنت حواسم را پرت نکند
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت:
۰۳:۱۵:۲۷ توسط:picap موضوع:
نظرات (0)