چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغــی ز قفـس پریده باشد
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم
که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد
عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید
نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد
اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند
به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد
من اینجـا بس دلم تنـگ است
و هـر سازی که میبینم بد آهنگ است
بیـا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان "هر کجا" آیا همین رنگ است؟
کجـا؟ هرجا که اینجا نیست
من اینجـا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
بیـا ای خسته خـاطر دوست !
ای مانند من دلکـنده و غمگین
من اینجا بس دلـم تنگ است
بیـا ره توشه برداریم
قـدم در راه بی فرجام بگذاریم...
(اخـوان ثـالث)
دل من ! باز مثل سابق باش
با همان شور و حال عاشق باش
مهر می ورز و دم غنیمت دان
عشق می باز و با دقایق باش
بشکند تا که کاسه ات را عشق
از میان همه تو لایق باش
خواستی عقل هم اگر باشی
عقل سرخ گل شقایق باش
شور گرداب و کشتی سنگین ؟
نه اگر تخته پاره قایق باش
بار پارو و لنگر و سکان بفکن
و دور از این علایق باش
هیچ باد مخالف اینجا نیست
با همه بادها موافق باش
(حسین منزوی)