ز بند غیر نتوان جز به دل رَست . . . تو ای غافل! دلی پیدا نکردی
سحر در شاخسار بوستانی
چه خوش میگفت مرغ نغمهخوانی
برآور هرچه اندر سینه داری
سرودی، نغمهای، آهی، فغانی
سحر میگفت بلبل باغبان را
در این گِل جز نهال غم نگیرد
به پیری میرسد خار بیابان
ولی گُل چون جوان گردد بمیرد
چه میپرسی میان سینه دل چیست؟
خرد چون سوز پیدا کرد دل شد
دل از ذوق تپش دل بود لیکن
چو یک دم از تپش افتاد گِل شد
کنشت و مسجد و بتخانه و دیر
جز این مشت گلی پیدا نکردی!
ز بند غیر نتوان جز به دل رَست
تو ای غافل! دلی پیدا نکردی
(اقبال لاهوری)
[ با تشکر از دوست عزیز (ثامن) برای ارسال شعر ]
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: