. . . رویای تلخ

گردنم منتظر حلقه ی دستان تو بود
( بر سر چشمه ی خواب ) ؛
لیک دیدم به دو چشم نگران
دستهای تو گذشت ،
همچو آبی که روان بود ، به سوی دگران !
برچسب: ،
ادامه مطلب
گردنم منتظر حلقه ی دستان تو بود
( بر سر چشمه ی خواب ) ؛
لیک دیدم به دو چشم نگران
دستهای تو گذشت ،
همچو آبی که روان بود ، به سوی دگران !
چراغ را خاموش کن
سر تا پا ایستاده ام
به آغوشم بیا
بی ماه شب کامل نمی شود
وقتی کمی دورتر
تمامی جهان این است
که حوا به آدم سیب می دهد
همین نزدیکی
هنوز گناه این است
که در آغوش تو آرام گیرم
و بگویم چه خسته ام
از شنیدن جنگل که تبر
تبر
می میرد
هیچ می دانی چرا ، چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته می کاهم ؟
- زانکه بر این پرده ی تاریک
این خاموش نزدیک
آنچه می خواهم نمی بینم
و آنچه می بینم نمی خواهم
دستهایم
پرده از وجودت کنار می زنند
در برهنگی دیگری می پوشانند تو را
تن های دیگری را در تنت باز می یایند
دستهایم
تن دیگری برایت می آفرینند
تو مرگ من بودی
می توانستم تنها تو را داشته باشم
زمانی که همه چیز از دستم رفت
از محبت بس که دیدم رنج و محنت
فرق محنت را ندانم از محبت
خدایا تو دانی که در زندگانی
چه کرده به من مهربانی من
خدایا تو دانی که این مهربانی
شده دشمن جاودانی من
نیمه شب آواره و بی حس و حال .... درسرم سودای جامی بی زوال
پرسه ای آغاز کردیم در خیال .... دل به یاد آورد ایام وصال
از جدایی یک دو سالی می گذشت .... یک دو سال ازعمررفت و برنگشت
دل به یاد آورد اول بار را .... خاطرات اولین دیدار را
آن نظربازی و آن اسرار را .... آن دو چشم مست آهووار را
همچو رازی مبهم و سر بسته بود .... چون من از تکرار او هم خسته بود
آمد و هم آشیان شد با من او .... هم نشین و هم زبان شد با من او
دامنش شد خوابگاه خستگی .... اینچنین آغاز شد دلبستگی
وای از آن شب زنده داری تا سحر .... وای از آن عمری که با او شد بسر
مست او بودم زدنیا بی خبر .... دم به دم این عشق می شد بیشتر
آمد و در خلوتم دمساز شد .... گفتگوها بین ما آغاز شد