یارب در این غوغای هستی ، من ناتوان افتاده ام . . . دین و دل از کف داده ام
یارب در این غوغای هستی
دنیای عشق و شور و مستی
دستی نگیرد دست من
من ناتوان افتاده ام
دین و دل از کف داده ام
در پای رفتن خار ناکامی شکسته
یارب دل غمدیده ام در خون نشسته
هر آرزویی در دل غمدیده ام پا می گذارد
از دست غم می میرد و راه خلا را می سپارد
حالا که بیداد زمان از حد گذشته
حالا که دل زین فتنه ها آزرده گشته
دستی نگیرد دست من
دستی نگیرد دست من
من ناتوان افتاده ام
دین و دل از کف داده ام
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: