در این ساحل که من افتاده ام خاموش ......... غمم دریاست ، دلم تنهاست
به پیش چشم من تا چشم یاری میکند ، دریاست
چراغ ساحل آسودگیها در افق پیداست
در این ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دریاست ، دلم تنهاست
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست !
خروش موج با من میکند نجوا :
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت....
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت ....
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
ز پا این بند خونین برکنم نیست
امید آن که جان خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیست
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: