picap picap .

picap

. . . دیدی ... ندیدمش !!!

image by fotos.blogfa.com

 

من از باغ معلق آسمان کبود آمده ام

 

از کشف سیاره ای دور دست

 

از جستجوی گلی که بکارت بهار و

 

قاصد رستگاری بود

 

*

 

تو احوال آفتاب را چه می پرسی از کسی

 

که زایش رنج ها را ندیده است ؟!

 

من

 

شادمانه کرمک شبتابی دیدم

 

که بر کلاله ی منظومه ها

 

طلوع مجلل خویش را جشنی شکوهمند گرفته بود

 

سوسو زنان می گفت :

 

- دیگر از ماه خبری نیست !

 

سراغ مزارش را کسی نمی گیرد

 

آفتاب خسته هم که عاشق است!

 

اکنون چراغ بزرگ این منظومه منم، من !

 

*

 

شما بگویید ای خلایق !

 

چه گونه بمانم و ببینم

 

که نی نواز نازنین غزل ها را

 

به بهای قصیدکی اندک فروخته اند

 

او مادرم نبود

 

خواهر کوچکترم نبود

 

محبوب من نبود

 

- فوران مفهوم واژه ای از دهان خدا بود

 

*

 

دیدی ... ندیدمش !!!

 



برچسب: ،
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۸:۲۹ توسط:picap موضوع: نظرات (0)