. . . دیدی ... ندیدمش !!!

من از باغ معلق آسمان کبود آمده ام
از کشف سیاره ای دور دست
از جستجوی گلی که بکارت بهار و
قاصد رستگاری بود
*
تو احوال آفتاب را چه می پرسی از کسی
که زایش رنج ها را ندیده است ؟!
من
شادمانه کرمک شبتابی دیدم
که بر کلاله ی منظومه ها
طلوع مجلل خویش را جشنی شکوهمند گرفته بود
سوسو زنان می گفت :
- دیگر از ماه خبری نیست !
سراغ مزارش را کسی نمی گیرد
آفتاب خسته هم که عاشق است!
اکنون چراغ بزرگ این منظومه منم، من !
*
شما بگویید ای خلایق !
چه گونه بمانم و ببینم
که نی نواز نازنین غزل ها را
به بهای قصیدکی اندک فروخته اند
او مادرم نبود
خواهر کوچکترم نبود
محبوب من نبود
- فوران مفهوم واژه ای از دهان خدا بود
*
دیدی ... ندیدمش !!!
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: