. . . کسی می خواست انتقام اجدادش را از من بگیرد

ثانیه های یتیم می گویند :
مادر زمانه مرده است !
ساعت ها
از فحشای قرن خبر می دهند
من قرار بود پنجره ای باشم
قرار بود منظره ها
از صافی پلک های من گذرنامه بگیرند
اما سنگی کبود
در من درنگی کرد
منتشر می شود
روی ریل های مسی
و پرپر زدم
در مسلخ ابداعی قدیمی و حادث
کسی می خواست انتقام اجدادش را از من بگیرد
از آینه های ریزی
که در من می درخشید
آه گرمش
در سرد خانه اثر کرد
ثانیه ها یتیم وار می گریند
من تقلا می کنم تا خودم نباشم
چند قدم آن طرف تر
مریم مقدس سنگسار می شود
من از راه می رسم
بی حکمتی و کتابی
وارونه می خندم
و اشکم مثل تازیانه ای زبر
در هوا صفیر می کشد
با انگشت پا
روی شن های یکدست سفید
حک می کنم :
در من کودکی است
که با تکان گهواره
بیدار می شود !
- چه روز نحس کشداری است
- گیرم چنین باشد
سردرگم باید
به گرد باد اقتدا کرد !
برچسب: ،