. . . انسان ، همیشه مبتدای بی خبری هاست !
کلمه ای است
بر زبان روان آفرینش
و تیغ در نیام خفته ی تقدیر
همواره بر سرش
جامد بود
از آن پس به نمو حیوانی رسید
و از مصدر مجرد قلبش
آرزوها مشتق شدند : حیوان آرزومند !
حال پریشان خود را نگریست
و در چشمه ای به تمیزی اشک
صفات آینه ها را گریست
و توجه روحش
به فراموشی
معطوف گردید
و جنس آسمانی اش
به خاک اضافه گشت
گروهی گفتند : موجود بی دلیلی است ـ فاعل مختار ـ
و اراده اش
سنگ های ازلی را
می گرداند
کائنات به تمامی خاموش
و آینه دار صدای معطر اوست
که پرچم فتح و سر بلندی را
ـ به علامت سکون و درماندگی علائم دیگر ـ
آبستن باد می کند
و گروهی گفتند :
بنا شده بر ویرانی است
ظرفی تهی شده از هیچ
که زمان و مکانش
به تازیانه می کوبند
ضمیر بارز و برجسته ای
که به خاک بر می گردد !
و ترکیب آسمانی اش
به دست عوامل پنهان
پامال تجزیه می گردد !
***
افسوس
کسی بی قید و شرط
حرکت شایسته ای به نام شکوهمندش نداد
و در غیابش
خطاب به نیستی
حرفی شبیه به کردار
این گونه بر زبان نیاورد :
انسان ، همیشه مبتدای بی خبری هاست !
برچسب: ،