در دایره ام نقشی ، تنها بجا مانده...
در دایره ام نقشی ، تنها بجا مانده
نقشی که بنشسته ، چشمی که براه مانده
گویند چنین نقشی افزون ز خیالی نیست
شیدای چه پنداری قلب تو چرا مانده
لکن چه کسی داند وهمم نمکی شیرین
من خاموش و مدهوشم زین قوم جدا مانده
وین مونس دیارم پندار شب تار است
نقشی که به قلبم خوش بنشست و رها مانده
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: